Chapter 13

172 38 73
                                    

چه حس خوبیه...بعد از مدت ها تو خونه ی خودت، تو اتاق خودت و از همه مهم تر تو تخت خودت باشی، روزای سختی بود ولی با همه ی سختی هاش گذشت.

تو مسیر برگشت اتفاق خاصی نیفتاد، اولش یه خرده با مایکل حرف زدم بعدش هم مایکل خوابید.

خیلی خسته ام. فردا میخوام یه سر به شرکت بزنم، وای به کل جک رو فراموش کرده بودم.
فردا یه سر بهش میزنم. شاید با دوستام هم یه قراری گذاشتم خیلی وقته با دوستام جایی نرفتم. می‌دونم مایکل باهام نمیاد، همیشه بچه مثبت بود. زندگیش خلاصه میشد تو درس و کار. دوستاش هم مثل خودش زیادی خرخون بودن، دو سه تا بیشتر دوست نداره، هر چقدر هم اصرار میکنم با من و دوستام بیاد حتی دوستاش رو هم با خودش بیاره قبول نمیکنه، اما من برعکس مایکل همه جور دوستی دارم.

دوستای پولدار، دوستایی که از لحاظ مالی سطح متوسطی هستند، یا حتی بعضیاشون از لحاظ مالی اصلا به من نمیخورن، از لحاظ اخلاقی هم همینطور. شاید خیلی از دوستام از مایکل هم بی زبون تر باشند.

مایکل معتقده باید با کسی دوست بشه که هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ اخلاق باهاشون در یک سطح باشه، اما من میگم آدم باید با همه جور افرادی معاشرت کنه تا با زندگی افراد مختلف آشنا بشه، تا از تجربه هاشون استفاده کنه مثلا من دید درستی از پسرا و دخترای پانکی نداشتم ولی وقتی با یکی از پسرای دانشگاه که پانک بود آشنا شدم و برخوردش رو که دیدم کم کم عاشقش شدم، الان اون یکی از بهترین دوستای صمیمی منه.
با اینکه صد و هشتاد درجه رفتارمون باهم فرق می‌کنه اما من واقعا بهش افتخار میکنم، خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و همون جا بود که فهمیدم ظاهر افراد مهم نیست بلکه باطنشون مهمه...سه سال و خورده ای میشه که باهاش آشنا شدم، اصلا پوشش و عقایدمون روی دوستیمون تاثیر نذاشت.

شاید اولین پسری بود که میدیدم با خونسردی از خودش دفاع می‌کنه بدون اینکه به افراد دیگه توهین کنه، شاید این خونسردی رو مدیون گابریل هستم.

چند وقتی ازش بیخبرم فردا حتما بهش زنگ میزنم.
بعد از اون همه رانندگی واقعا خسته ام. چشمام رو می‌بندم که یه خرده بخوابم و کم کم به خواب میرم‌.

***

چرا همچین میشه؟ چرا این قدر تکون میخورم، نکنه زلزله اومده! به زور چشمام رو باز میکنم و مایکل رو عصبانی بالای سرم میبینم که داره تکونم میده.

مایکل با اخم میگه

+ چرا بیدار نمیشی؟ یک ساعته دارم صدات میزنم.

_برو بابا، فکر کردم زلزله اومده! من خوابم میاد بزار امروز رو با آرامش بخوابم.

+مگه دیروز تو ماشین نگفتی بریم شرکت؟

_پشیمون شدم برو بعد خودم میام.

+کستیل!

_ها...ول کن بابا، اه...نمیزاره یه خرده بخوابم.

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Where stories live. Discover now