با احساس تشنگی شدیدی از خواب بیدار میشم، نگاهی به مایکل میندازم، چه معصومانه خوابیده،لبخندی میزنم و پیشونیش رو میبوسم،از روی تخت بلند میشم و به سمت در میرم،از اتاق خارج میشم،دارم از پله ها پایین میرم که صدای سم رو میشنوم.سم_اخه این چه کاری بود که کردی؟
دین_از پسرای زبون دراز متنفرم، تا الان هم زیادی تحمل کردم.
سم_ همه چیز رو خراب کردی.
دین_ میگی چیکار میکردم، وسط روستا وایساده و به من توهین میکنه بعد من بهش لبخند بزنم.
سم_ لوسیفر عاشق مایکله چرا نمیفهمی؟
دین_ قحطی پسر بود عاشق برادر این پسر زبون دراز شد؟
سم_ مایکل پسر خوبیه.
دین_ من با مایکل مشکلی ندارم من با برادرش مشکل دارم.
حالا این پسره کجا رفت؟سم با ناراحتی میگه
× کستیل آب پاکی رو ریخت تو دستش،گفت دور مایکل رو خط بکشه،لوسیفر هم رفته این اطراف قدمی بزنه،گفت منتظرش نباشیم و میخواد بره خونشون.
دین_ پسره لعنتی، به خدا یه روز اگر از عمرم مونده باشه بدجوری حالش رو میگیرم.
سم_ دین بس کن تو حق نداشتی دست روش بلند کنی.
دین_ اره حق با توئه، باید اونجا میموندم که هرچی دلش میخواد بارم کنه،من همین الان هم فقط بخاطر تو و لوسیفر هیچی بهش نمیگم.
سم_ دین اروم باش،کستیل اونقدرا که تو فکر میکنی بد نیست.
دین_ اره اصلا میدونی چیه؟ به قول خودش اون یه فرشته ست، من بدم، خوبه؟
سم_ دین این حرفا چیه که میزنی؟
دین_ من اگه جای لوسیفر بودم دوتا میزدم تو گوش پسره و مجبورش میکردم باهام ازدواج کنه،به نظر من لوسیفر از هر بی عرضه ای بی عرضه تره.
سم_ همین کارا رو کردی دیگه،وگرنه لوسیفر تا حالا صد دفعه دیگه میتونست رضایت مایکل رو بگیره! چرا نمیفهمی اینا روستایی نیستن که دوتا تو سرشون بزنی رام بشن.
دین_ پسره ی لوس و ننر، یه جور از این اون دفاع میکنه انگار صد سال باهاشون زندگی کرده،یکی نیست بهش بگه توهم یکی هستی مثل من، فقط و فقط ادعاتون میشه!
سم_ دین چرا اینقدر عصبانی هستی؟ حرف زدی، حرف شنیدی، این همه عصبانیتت رو درک نمیکنم.
دین_ اون اجازه نداشت با من اینطور حرف بزنه.
سم_دین!
دین_ پسره ی زبون نفهم. فقط بشین و ببین، من این پسر رو آدم میکنم،اون باید بفهمه که کسی نمیتونه با دین دربیفته،اگه من رامش نکنم دین نیستم.
BINABASA MO ANG
In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)
Fanfiction[کامل شده!] داستان در مورد پسری به نام کستیل که یه پسر شر و شیطون و در عین حال مهربونه... این پسر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رو دارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه... داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر کستیل فو...