Cas's POV:در اتاق باز میشه. مایکل و کلر داخل اتاق میشن.
با دیدنشون لبخند بزرگی میزنم و میگم
_ وای ببین کی اینجاست! کلر جونم بیا بغل عمویی!
کلر با خوشحالی به طرف من میدوه و میگه
+ عمو امروز کلی چیزای خوشمزه خوردم.
_ زیادی شکمو هستیا، فردا خپل میشی.
کلر با یه لحن بامزه میگه
+ من خپلی دوست دارم.
مایکل با لبخند نگام میکنه و میگه
+ کلر رو آماده کن، خودت هم زودتر آماده شو. حالا حالا هاست که خانواده ی لوسیفر پیداشون بشه.
سری تکون میدم و میگم
_ خیالت راحت، برو به کارات برس!
بعد از رفتن مایکل یه مداد و کاغذ به دست کلر میدم تا برای خودش نقاشی بکشه، من هم لباسام رو عوض میکنم.
یه شلوار جین با یه تیشرت ساده تنم میکنم. توی لباسای کلر دنبال یه لباس شیک میگردم که نهایتاً به یه بلوز و دامن صورتی رنگ رضایت میدم.
با شوخی و خنده لباس کلر رو تنش میکنم و وقتی هر دوتامون آماده میشیم از اتاق بیرون میریم.
همین که به پله ها میرسیم در اتاق دین باز میشه.
با دیدن من اخماش توهم میره ولی من بی تفاوت به دین دست کلر رو میگیرم و با هم از پله ها پایین میریم.
صدای تعارف چند نفر رو میشنوم، اینجور که معلومه خانواده ی لوسیفر رسیدن.
وقتی به سالن میرسم همه ساکت میشن و بهم نگاه میکنند.
خانواده ی لوسیفر نگران به نظر میرسن، لابد فکر میکنند که اومدم همه چیز رو خراب کنم.
با لبخند سلامی به همگی میکنم و میگم
_ خیالتون راحت باشه، اینبار همه چی در صلح و صفاست.
با حرف من لبخندی روی لبای همه میشینه.
لوسیفر با مهربونی میگه
+ اگه کستیل نبود، محال بود مایکل راضی بشه.
مایکل هم نگاهی بهم میندازه و با خجالت میگه
+ حق با لوسیفره.
_ این حرفا چیه! من میخواستم از دست جفتتون خلاص شم این نقشه ی خبیثانه رو کشیدم.
صدای خنده ی همه بلند میشه، دین هم وارد سالن میشه و بیتفاوت از کنارم رد میشه و میره روی مبل دونفره کنار سم میشینه.
کلر با دیدن دین ذوق میکنه، دستم رو ول میکنه و به سمت دین میره و میگه
+ عمویی از اون شیرینی ها باز بهم میدی؟
YOU ARE READING
In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)
Fanfiction[کامل شده!] داستان در مورد پسری به نام کستیل که یه پسر شر و شیطون و در عین حال مهربونه... این پسر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رو دارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه... داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر کستیل فو...