Dean's POV:
پشیمونم، اونم خیلی زیاد. میدونم این کم محلی های کس حقمه. اصلا بیشتر از همه ی اینا حقمه.
زیرلب زمزمه میکنم
_ باید باورش میکردم.
یاد برخوردهام که میافتم خجالت زده میشم ولی بدترین کارم همون بوسه بود.
خودم هم میدونم خیلی بد تلافی کار نکرده ی کس رو درآوردم.
با پوزخند زمزمه میکنم
_ تازه میخواستم از ویلا هم پرتش کنم بیرون.
اگه خودم جای کس بودم به هیچ عنوان چنین رفتاری رو نمیبخشیدم.
با خودم میگم
_ نکنه واقعا بره؟
خودمم یه جورایی میدونم، زندگی بدون کس برام غیرممکنه اما اینبار میخواستم خودخواه نباشم. یاد حرفای سم میافتم که سرم داد میزد، چرا با کس اینکار رو کردی و من واسه ی اولین بار هیچ جوابی نداشتم.
زیرلب زمزمه میکنم
_ کس میدونم باورت نکردم ولی تو این کار رو نکن، تو باورم کن، خواهش میکنم، فقط همین یه بار.
تمام آرزوم به بخشش کس خلاصه میشه.
از روز اول آشنایی تا امروز رو، هزار بار پیش خودم مرور میکنم و از قضاوت های ناعادلانه ام بیشتر دلم میگیره.
وقتی کس موند و به حرفام گوش داد چقدر شرمنده شدم. حتی فرصت حرف زدن رو هم از کس گرفته بودم. بدجور دل کس رو شکسته بودم.
با ناراحتی میگم
_ حتی اگه ترکم کنه باز حق داره.
یاد چند روز گذشته میافتم که با آنا گرم گرفته بودم تا دربرابر کس ازش استفاده کنم و الان میفهمم عجب حماقتی کردم.
از شدت کلافگی نمیدونم چیکار بکنم، روی تختم میشینم و با ناراحتی پیش خودم میگم
_ عروسی پسرعمومه، اون وقت حال و روز من اینه. هم این روز رو برای خودم، هم برای کس خراب کردم.
دلم برای شیطنتای کس تنگ شده، از وقتی از نیویورک اومده، خیلی تو خودشه. حتی دیگه زیاد شوخی و خنده نمیکنه.
تنها شیطنتش سر عقد بود. اون لحظه هم قضاوت نابه جایی درمورد کس پیش خودم کرده بودم.
با خودم گفته بودم لابد برای جلب توجه این کار رو کرده و الان دارم تاوان اون اشتباه رو پس میدم.
دوست ندارم کس رو اینقدر سرد ببینم، حرفای کس توی گوشم میپیچه. «دلیلی نمیبینم با هر غریبه ای صمیمی بشم، درگذشته خیلی اشتباه کردم میخوام از این به بعد بعضی از رفتارام رو اصلاح کنم.»
YOU ARE READING
In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)
Fanfiction[کامل شده!] داستان در مورد پسری به نام کستیل که یه پسر شر و شیطون و در عین حال مهربونه... این پسر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رو دارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه... داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر کستیل فو...