Chapter 14

170 33 2
                                    

در اتاق به شدت باز میشه و مایکل عصبانی جلوی در ظاهر میشه.

_ داداشی وقتی می‌خوان وارد طویله هم بشن یه ندای میدن چرا این جوری میای، شاید من لخت باشم!

مایکل با عصبانیت نگاهم می‌کنه و میگه

+ چرا هیچ کاری نکردی، همه ی خریدا رو ریختی وسط سالن اومدی اینجا با خیال راحت داری صحبت می‌کنی.

_ مهم خرید بود که اون هم انجام شد، دیگه بقیه با خودته. من که از اولم گفتم غذا رو از رستوران بگیریم، خودت قبول نکردی پس بقیه ی کارا به من ربطی نداره، خسته‌ام میخوام بخوابم.

+ منم خسته‌ام ولی وقتی مهمون داریم باید یه کم از استراحتمون کم کنیم.

_ خودت گفتی عمو مهمون نیست صاحب خونه ست پس لازم نیست الکی خودت رو خسته کنی، من اگه به جای تو بودم به عمو میگفتم داره میاد بین راه یه چیزی بخره دور هم بخوریم.

مایکل با جیغ میگه

+ کستیل!

اما من بی توجه به جیغ مایکل با همون لباس بیرون رو تخت دراز میکشم و میگم

_ کوفت، الکی برام کستیل کستیل نکن.

+ لااقل اون لباسات رو عوض کن.

_ بیخیال، فعلا خوابم میاد حوصله ندارم.

مایکل همون جور که زیرلب غر میزنه از اتاق خارج میشه و در اتاق رو محکم به هم میکوبه.

تازه داشتم به خواب میرفتم که با صدای داد مایکل به خودم میام، سریع از جام بلند میشم و از اتاق خارج میشم.

مایکل رو میبینم که داره با عصبانیت خریدا رو نگاه می‌کنه.

با نگرانی به سمت مایکل میرم و میگم

_ مایکل حالت خوبه؟ چرا داد میزنی؟

مایکل یه نگاه بدی بهم می‌کنه و میگه

+ اینا چیه خریدی؟

_ خب لیست خریداییه که تو گفتی.

+ هرچی آت و اشغال تو بازار بود رو جمع کردی آوردی خونه، این میوه چیه خریدی؟ هر چیزی رو که طرف می‌خواسته دور بیریزه به تو داده، اصلا بگو ببینم این گوشت رو از کجا گرفتی معلوم نیست گوشت خره یا سگ.

با شیطنت میگم

_ فکر کنم گوشت آدمیزاده.

مایکل با عصبانیت میگه

+ کستیل!

_ چیه بابا، با اون دادی که تو زدی فکر کردم چی شده؟ تو خودت باید می‌دونستی من از این چیزا سر در نمیارم! حالا هم که خریدم به جای تشکر، با جیغ و دادت داری سکته‌ام میدی.

بعد بی توجه به مایکل به سمت اتاقم حرکت میکنم و همون جور زیر لب غر میزنم، هرچند صدای عز زدنای مایکل رو هم می‌شنوم.

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu