به سمت ساختمون حرکت میکنم، حرفای مایکل بدجور ذهنم رو مشغول کرد.وقتی به سالن میرسم فقط دین رو میبینم که روی مبل نشسته و اخماش توهم رفته و با چندتا دفتر کلنجار میره.
با اخم جلو میرم و میگم
_ دین تو اینجا چیکار میکنی؟
سرش رو بالا میاره، با تعجب نگام میکنه و میگه
+ دارم به کارای کارخونه میرسم، مگه مشکلیه؟
روی مبل روبه رویش میشینم و میگم
_ تو باید الان توی تخت خوابت باشی، برو توی اتاقت استراحت کن!
دین یه لبخند میزنه و میگه
+ نمیتونم خیلی کار دارم، توی این چند روزه نتونستم به کارام برسم.
_ مگه نگفتی کارات رو کسی دیگه ای انجام میده؟
دوباره سرش رو میاره پایین و به دفترا نگاهی میندازه و میگه
+ درسته، ولی من باید یه نظارت کلی هم داشته باشم.
_ هروقت سم اومد بگو انجامشون بده.
+ اگه بخوام به سم بسپرم که تا دو هفته ی دیگه هم آماده نمیشه، از بس بیخیاله! دقیقا مثل جنابعالی.
_ درستش هم همینه، آدم باید از زندگیش لذت ببره.
دین همون جور که به کاراش میرسه با لبخند میگه
+ اگه درستش اینه پس باید به فکر ورشکستگیش هم باشی.
_ بیخیال بابا.
با شیطنت ادامه میدم
_ خدا مایکل رو بیخودی بهم نداده!
لبخندش پررنگ تر میشه و میگه
+ ما بچه های بزرگتر چه عذابی که از دست شما کوچیکترا نمیکشیم.
_ من که مایه ی افتخار داداشیم هستم، حتما سم بچه ی بدیه. میخوای دعواش کنم؟
+ کاملا معلومه که مایکل اصلا از دستت حرص نمیخوره. لازم نکرده دعواش کنی یکی باید خودت رو دعوا کنه. راستی مایکل کجاست؟ از ادوارد پرسیدم گفت با سم رفتن بیرون.
_ اوهوم، رفتن خونه ی لوسیفر.
با تعجب نگام میکنه و میگه
+ یعنی چی؟
ماجرا رو براش تعریف میکنم، وقتی حرفام تموم میشه میگه
+ پس بلاخره راضی شد.
_ اوهوم، لوسیفر بعد از ازدواج توی روستا زندگی میکنه؟
_ آره، قرار بود اگه لوسیفر موندنی شد، توی کارخونه کار کنه.
با ناراحتی میگم
_ با این که از این ازدواج راضیم ولی باز دلم میگیره، بعد از ازدواج مایکل خیلی دلتنگش میشم.
YOU ARE READING
In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)
Fanfiction[کامل شده!] داستان در مورد پسری به نام کستیل که یه پسر شر و شیطون و در عین حال مهربونه... این پسر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رو دارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه... داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر کستیل فو...