Chapter 38

176 26 481
                                    


به سمت ساختمون حرکت میکنم، حرفای مایکل بدجور ذهنم رو مشغول کرد.

وقتی به سالن میرسم فقط دین رو میبینم که روی مبل نشسته و اخماش توهم رفته و با چندتا دفتر کلنجار می‌ره.

با اخم جلو میرم و میگم

_ دین تو اینجا چیکار می‌کنی؟

سرش رو بالا میاره، با تعجب نگام می‌کنه و میگه

+ دارم به کارای کارخونه میرسم، مگه مشکلیه؟

روی مبل روبه رویش میشینم و میگم

_ تو باید الان توی تخت خوابت باشی، برو توی اتاقت استراحت کن!

دین یه لبخند میزنه و میگه

+ نمیتونم خیلی کار دارم، توی این چند روزه نتونستم به کارام برسم.

_ مگه نگفتی کارات رو کسی دیگه ای انجام میده؟

دوباره سرش رو میاره پایین و به دفترا نگاهی میندازه و میگه

+ درسته، ولی من باید یه نظارت کلی هم داشته باشم.

_ هروقت سم اومد بگو انجامشون بده.

+ اگه بخوام به سم بسپرم که تا دو هفته ی دیگه هم آماده نمیشه، از بس بیخیاله! دقیقا مثل جنابعالی.

_ درستش هم همینه، آدم باید از زندگیش لذت ببره.

دین همون جور که به کاراش میرسه با لبخند میگه

+ اگه درستش اینه پس باید به فکر ورشکستگیش هم باشی.

_ بیخیال بابا.

با شیطنت ادامه میدم

_ خدا مایکل رو بیخودی بهم نداده!

لبخندش پررنگ تر میشه و میگه

+ ما بچه های بزرگتر چه عذابی که از دست شما کوچیکترا نمیکشیم.

_ من که مایه ی افتخار داداشیم هستم، حتما سم بچه ی بدیه. میخوای دعواش کنم؟

+ کاملا معلومه که مایکل اصلا از دستت حرص نمیخوره. لازم نکرده دعواش کنی یکی باید خودت رو دعوا کنه. راستی مایکل کجاست؟ از ادوارد پرسیدم گفت با سم رفتن بیرون.

_ اوهوم، رفتن خونه ی لوسیفر.

با تعجب نگام می‌کنه و میگه

+ یعنی چی؟

ماجرا رو براش تعریف میکنم، وقتی حرفام تموم میشه میگه

+ پس بلاخره راضی شد.

_ اوهوم، لوسیفر بعد از ازدواج توی روستا زندگی می‌کنه؟

_ آره، قرار بود اگه لوسیفر موندنی شد، توی کارخونه کار کنه.

با ناراحتی میگم

_ با این که از این ازدواج راضیم ولی باز دلم میگیره، بعد از ازدواج مایکل خیلی دلتنگش میشم.

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Where stories live. Discover now