Chapter 39

161 24 253
                                    

قبل از اینکه شروع کنید مجوز فحش به دین رو صادر کردم:))

--------------------------------------------

وقتی چشمم به چشمای دین می‌خوره حرف تو دهنم میمونه، سم که سکوتم رو میبینه مسیر نگام رو دنبال می‌کنه و با دیدن دین میگه

× وای دین خبر نداری این کس چه نقشه هایی واسه ی امشب کشیده.

دین کم کم از بهت خارج میشه و اخماش توی هم می‌ره.

با پوزخند میگه

+ چه نقشه هایی کشیده؟

سم با شیطنت میگه

+ خودت امشب میفهمی.

با این حرفش یه چشمک به من میزنه که از چشم دین دور نمیمونه و باعث میشه با اخم بیشتری بهم خیره بشه.

به زحمت لبخندی میزنم و میگم

_ خب دیگه من میرم پیش بقیه.

سم: برو کس، من و دین هم تا چند دقیقه دیگه میایم.

سری تکون میدم و سریع از اونجا دور میشم. هرچند سنگینی نگاه دین رو روی خودم احساس میکنم.

بدجور حالم گرفته شد، نمی‌دونم چرا اینقدر ناراحتم. دلم نمی‌خواد دین در موردم فکر بد بکنه. یعنی واقعا دوسش دارم؟

اگه دوسش نداشتم که الان اینطور ناراحت نبودم...شاید دارم سخت میگیرم. همینجور که از پله ها پایین میرم به دین و عکس‌العملش فکر میکنم.

وقتی به سالن میرسم، مایکل رو میبینم که از آشپزخونه خارج میشه.

مایکل: کس برو یه چیز بخور!

نمی‌دونم چرا اشتها ندارم، با صدایی که به زور شنیده میشه میگم

_ فعلا گرسنه ام نیست، بعداً یه چیز میخورم.

مایکل با نگرانی نگاهم می‌کنه و میگه

+ کس چیزی شده؟

دلم گرفته، اما دوست ندارم مایکل رو ناراحت کنم.

_ نه بابا، حرفا میزنیا! یه خرده خسته ام. امروز بهترین روز زندگی منه،تو داری به عشقت می‌رسی و من از این بابت خیلی خوشحالم.

همینجور که این حرفا رو با لبخند میزنم و سعی میکنم ناراحتیم رو ازش پنهان کنم، مایکل نفس عمیقی می‌کشه و میگه

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Where stories live. Discover now