Chapter 19

175 32 10
                                    

برای یک کا شدنمون امروز هم پارت داریم😉😉

***

جیغی میکشم و بلند میشم، میخوام فرار کنم که با صدای دین متوقف میشم

+ کس، منم دین، نترس. همین الانش هم به سختی پیدات کردم، فرار نکن!

همونجور که سعی میکنم خوشحالیم رو پنهون کنم با خونسردی میگم

_ کسی مجبورت نکرده بود!

+ مثل اینکه خیلی دلت میخواد خوراک گرگا بشی؟

_ من که اینجا گرگی نمی‌بینم تازه داشتم از این همه تاریکی لذت می‌بردم.

معلومه خنده اش گرفته، میگه

+ این هم جای تشکرته، تو واقعا خجالت نمیکشی؟

_ تشکر واسه ی چی؟ آها لابد باید بگم ممنون که باعث شدی گم بشم.

+ من یا تو؟

_معلومه تو!

+ تو!

_ تو!

دین چند قدم فاصله ی بینمون رو طی می‌کنه و جلوم می ایسته و میگه

+ تو!

با حرص میگم

_ رو حرف کوچیکترت حرف نزن...تو!

+ حقته همینجا تنهات بزارم و برم!

_ آدم خوراک گرگا بشه بهتر از اینه که اسیر دست یه هیولا باشه.

+ فعلا خوش اخلاقم، یه کاری نکن اون روی من بالا بیاد!

_ نمردیم و معنی خوش اخلاقی رو هم فهمیدیم.

چیزی نمیگه، یکم از من فاصله میگیره و نگاهی به اطراف میندازه.

هر یه قدمی که می‌ره جلو منم باهاش میرم.
دوباره برمیگرده عقب که به من برخورد میکنه...نزدیک بود تعادلم رو از دست بدم و رو زمین بیفتم که بازوم رو میگیره.

نگاهی به من میندازه و میگه

+ تو اینجا چیکار می‌کنی؟ خوبه تا حالا میگفتی تنهایی، تاریکی و جنگل رو دوست داری.

با بدجنسی میگم

_ هنوز هم میگم، اما دیدم این همه راه اومدی دنبالم دلم برات سوخت، من همیشه آدم فداکاری هستم از علایق خودم به خاطر خواسته های دیگران می‌گذرم.

+ بله کاملا متوجه شدم.

_ می‌دونستم دیر یا زود متوجه میشی، این افتخار رو بهت میدم من رو به ویلا برگردونی!

دهنش از این همه پرویی من باز میمونه.

+ تو دیگه کی هستی؟ بعد از اون همه حرفی که بارم کردی حالا جلوم وایسادی داری بلبل زبونی می‌کنی؟ شیطونه میگه ببرمت ته جنگل و همونجا ولت کنم که هیچکس نتونه پیدات کنه. همونجا هم خوراک گرگا میشی، هم من، هم بقیه از دستت خلاص بشیم.

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Where stories live. Discover now