Chapter 21

167 31 4
                                    


یه جای سالم تو بدنم نمونده،بدجور بدنم درد می‌کنه.

توی آینه ی ماشین قیافه ی خودم رو میبینم جای مشتاش رو صورتمه، گوشه ی لبم پاره شده. مچ دستم هم عجیب درد می‌کنه.

هنوز باورم نمیشه که با من این کار رو کرده باشن، نمی‌دونم باید چیکار کنم.

منی که از پدر و مادرم یه دونه سیلی هم نخوردم امروز یه دل سیر کتک نوش جان کردم.

لعنتیا انقدر مرد نبودن که یکی یکی بیان جلو.

بقیه هم فقط تماشاگر این بازی مسخره بودن.

مردم این روستا چقدر میتونن ساده باشن که به حرف های یه عوضی گوش بدن.

اگه دکتر نیومده بود، معلوم نبود چه بلایی به سرم میومد.

بیچاره هرچی اصرار کرد من رو معاینه کنه قبول نکردم، حتی قبول نکردم من رو برسونه.

الان که دارم به سمت ویلا میرونم درمونده ی درموندم، نه به خاطر کتکی که خوردم، نه به خاطر حرفایی که شنیدم، نه به خاطر پوزخندای مسخره ی اهالی این روستا، درمونده‌ام از این همه نامردی، از این همه بی معرفتی، از این همه سادگی.

اونقدر تو فکر بودم که اصلا نفهمیدم کی به جلوی ویلای خودمون رسیدم.

همه جلوی ویلامون جمع هستن، اینجا دیگه چه خبره؟

با تعجب نگاهشون میکنم.

عصبانیت رو تو چهره ی دین و نگرانی رو تو چهره ی روستر و لوسیفر و سم میبینم.

روستر به طرف ماشینم میاد و میخواد چیزی بگه که با دیدن قیافه ام ساکت میشه، بهت زده بهم نگاه می‌کنه.

از ماشین پیاده میشم.

بقیه هم متوجه ی قیافه ی درب و داغونم میشن و با نگرانی به سمتم میان.

حتی اخمای دین هم جاشون رو به نگرانی دادن.

می‌دونم وضع خودم و لباسام داغونه.

همه ی لباسام خاکیه، قیافه ی خودم هم که دیگه گفتن نداره.

همه بهت زده نگاهم میکنن.

لوسیفر از همه زودتر به خودش میاد و میگه

لوسیفر_ کستیل چی شده؟ این چه قیافه ایه؟

_ نگران نباش خوبم!

دین_ کاملا معلومه خوبی، هیچ معلومه کجایی؟

_ رفته بودم روستا یکم خرت و پرت بخرم ولی با پذیرایی رافائل و الکس دیگه وقتی برای خرید نموند.

سم_ منظورت چیه؟

_ بیخیال، اصلا حوصله حرف زدن رو ندارم، ترجیح میدم برم یه دوش بگیرم.

میخوام به سمت خونه برم که روستر با نگرانی مچ دستم رو میگیره که دادم می‌ره هوا.

با ترس دستش رو عقب می‌کشه و میگه

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora