Chapter 10

198 31 16
                                    

هنوز تو شوک بودم...

دین با پوزخند میگه

+ بیا بریم عزیزم،خودت رو بخاطر حرفایی یه بی ارزش ناراحت نکن.

×باشه گلم الان میام.

بعد برمیگرده سمت من و میگه

× این رو زدم که بدونی با همسر آینده ی ارباب این روستا چه جوری حرف بزنی،میدونی پدر من کیه؟ خان روستای بالا،حالا تو پسره ی بی دست و پا جرات می‌کنی با من اینطور حرف بزنی.

بعد یه پوزخند میزنه و به سمت دین میره،تازه به خودم میام و با قدم های بلند خودم رو بهش میرسونم.

دستم رو روی شونه اش میذارم و اون رو محکم فشار میدم و دختره رو به طرف خودم برمی‌گردونم و یه سیلی نسبتا یواش فقط برای اینکه ادب بشه میزنم.

حالا من یه پوزخندی میزنم و میگم

_ به جیبت مینازی،بابات یا به شوهر زورگویه احمق تر از خودت،اگه این بابا رو نداشتی که این پسره محل سگ هم بهت نمیداد،اینو یادت باشه همیشه به همین راحتی از کسی نمیگذرم،این سیلی رو بهت زدم چون عادت ندارم به کسی بدهکار باشم، دفعه ی بعد ببینم دستت رو من بلند شده از همون اول دستت رو شکسته فرض کن و در آخر باید بگم من بهت توهینی نکردم،من به یه احمق گفتم احمق این کجاش توهینه؟

بعداز جلوی چشمای مات و مبهوت دین و اون دختره می‌گذرم و میرم کنار دختر بچه میشینم

_ چرا گریه می‌کنی عزیزم؟

×اخه من لباس خانم رو کثیف کردم.

اشکش رو پاک میکنم و لباس خاکیش رو تمیز میکنم و میگم

_ عزیزم همه چیز تموم شده دیگه احتیاجی به گریه نیست.

×یعنی خانم دعوام نمیکنه.

_معلومه که نه،خانم خانما، بگو ببینم اسمت چیه؟

چشمای اشکیش رو پاک می‌کنه و میگه

× اسمم تیناس.

_وای وای چه اسم خوشگلی.

یه خنده ی خوشگل می‌کنه و میگه

× آقا اسم شما چیه؟

_من کستیلم.

می‌خنده و میگه

×اسمتون خیلی سخته.

یه چشمک بهش میزنم و میگم

_ چون تویی کس صدام کن.

محکم میپره تو بغلم و میگه

×باشه کس، من دیگه میرم مامانم تا الان نگران شده.

_برو گلم مواظب خودت باش.

خیلی خوشحالم که تو چشماش خوشحالی رو دیدم.

به سمت دین برمیگردم،با اخم نگاهم میکنه و اون دختر دوباره با عصبانیت به سمت من میاد، میخواد حرفی بزنه که میگم

In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang