Cas's POV:چشمام رو باز میکنم، روی یه تخت هستم، مثل تخت درمونگاه میمونه، یه سرم بهم وصله.
سرم رو برمیگردونم که دین رو با موهای بهم ریخته میبینم.
با اخم میاد جلو و میگه
+ بلاخره بهوش اومدی؟
سرمو به نشونهی مثبت تکون میدم و به سردی میگم
_ ممنون بابت کمکتون.
دین بی توجه به حرفم میاد روی صندلی کنار تخت میشینه و میگه
+ کس چرا اینجوری حرف میزنی؟ آخه چت شده؟
دردم خیلی کمتر شده، مچ دستم یه خرده درد داره ولی درد پام خیلی خیلی کم شده.
_ ببخشید که این سوال رو میپرسم ولی بنده باید با یه غریبه چجوری حرف بزنم؟
با اخم میگه
+ با غریبه هرجور که دلت میخواد ولی با من مثل سابق.
_ ولی شما امروز برای من از هر غریبهای غریبه تری.
میخواد چیزی بگه که دکتر وارد اتاق میشه.
با لبخند به طرفم میاد و میگه
× پسر تو که زدی خودت رو ناقص کردی.
میخندم و با خنده میگم
_ من نزدم خودش شد.
با لحنی که مثلا داره فکر میکنه میگه
× هوم، راست میگی بابا. اختیار دست و پامون که با خودمون نیست.
_ آفرین، از کجا فهمیدی؟
دکتر با مهربونی نگاهی بهم میندازه و میگه
× ای شیطون بلا، یه بار از زبون کم نیاری.
_ اگه کم آوردم از جنابعالی قرض میگیرم.
با شیطنت میگه
× حرفشم نزن که خودم بهش احتیاج دارم.
با صدای بلند میخندم که چشمام میافته به دین که با حرص نگام میکنه و من بیتفاوت به حضور دین به دکتر میگم
_ این همه خسیسی اصلا خوب نیستا.
× اگه خوب نیست جنابعالی یه خرده از اون زبونت رو به ما قرض بده.
_ دکتر از این نوع خساستا برای من خوبه ولی واسه ی شما بده.
با خنده سری تکون میده و میگه
× خیلی شیطونی پسر.
بعد میاد مچ دستم رو تو دستش میگیره و نگاهی بهش میندازه و میگه
× خداروشکر مشکلی نداره، فقط یه پماد میدم که اگه چند روز بهش بزنی دردش کم میشه، برای مچ پات هم از همون پماد استفاده کن.
ESTÁS LEYENDO
In the arms of kindness (Destiel/Michifer/Sabriel)
Fanfic[کامل شده!] داستان در مورد پسری به نام کستیل که یه پسر شر و شیطون و در عین حال مهربونه... این پسر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رو دارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه... داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر کستیل فو...