part ³⁰

6.2K 1.4K 329
                                    

دانگ هی ظرف بوقلمون بریون شده رو از انتهای
میز به طرف بکهیون هل داد.
-چطور با هم آشنا شدید؟فکر می کنم یه داستان
عاشقانه پشتش هست،درست نمی گم؟
با کنجکاوی سوال کرد و توجه سه نفر دیگه رو به
بکهیون و چانیول جلب کرد.

-داستان خاصی نداره،خیلی کلیشه ای مثل اکثر
زوجای دیگه.
بکهیون همونطور که با کارد و چنگال نقره ی داخل دستش استیکش رو برش می داد گفت و ابروهای چانیول در هم فرو رفت.
داستان اونا اصلا کلیشه ای نبود اونم وقتی شرط
رو باخته بود تا باهاش قرار بذاره.

-واقعا؟اما دوست دارم بشنوم.
دانگ هی پا فشاری کرد و بکهیون مجبور شد
جوابش رو بده.
-من و چانیول توی دانشگاه آشنا شدیم...
گلوشو رو صاف کرد و ادامه داد.
-تا اینکه چانیول بهم اعتراف کرد که عاشقم شده و
به خاطر من داره عقلشو از دست میده،از اونجایی
که من قلب لطیفی دارم قبول کردم.
بکهیون با یه لبخند درخشان روی لباش بدون اینکه
حتی پلک بزنه دروغ گفت و چانیول از شدت
تعجب دو تا شاخ روی سرش سبز شد.
الان داشت شوخی می کرد دیگه،نه؟
درسته که عاشق بکهیون شده بود اما نه تا حدی که
به خاطرش عقلشو از دست بده،در ضمن دوست
پسر جدیدش با وجود امگا بودنش اصلا قلب لطیفی
نداشت.

-واقعا خوشحالم که میبینم یه نفر بکهیونو تا این حد دوست داره.
دانگ هی گفت و با چشمای که برق می زدند به
چانیول که زیر نگاه بدبینانه ی شین یانگ شق و
رق نشسته بود،خیره شد.
-درسته من خیلی بکهیونو دوست دارم...
چانیول به دانگ هی گفت اما مخاطبش شین یانگ
بود.
نمی دونست چرا اما احساس می کرد باید خودش
رو به اون آلفای میانسال ثابت کنه.

_و همیشه ازش مراقبت می کنم.
حرفش رو کامل کرد و بکهیون بالا رفتن ضربان
قلبش و یه پیچش نا آشنا اما خوشایند رو تو شکمش احساس کرد.
چه مرگش بود؟
نکنه به خاطر غذاش بود؟احتمالا دلیلش همین بود.

شین یانگ نگاه کوتاهی به پسرش که گونه هاش
قرمز شده بود انداخت و تو چشمای چانیول زل زد.
-تا وقتی مطمئن نشدی و بهت اجازه نداده نمی تونی مارکش کنی...
با لحن جدی به آلفای مقابلش هشدار داد.
با نگاه های متعجبی که بهش دوخته شده چند کلمه
ی دیگه رو هم به انتهای جملش اضافه کرد.
-فراموش نکن...جونگین.
با صدای خشکی گفت و آلفای برنزه دستو پاش رو
گم کرد.

-اوه،من؟خیالتون راحت...من اصلا کیونگسو رو
مارک نمی کنم،بهتون قول میدم به هیچ وجه اینکار
رو نمی کنم.
کیونگسو بهش یکی از همون چشم غره های
ترسناکش رفت و موهای بدن دوست پسرش سیخ
شد.
با حرص جامش رو از شراب ایتالیای قرمز رنگ
داخلش خالی کرد.
پس اشتباه نکرده بود،جونگین قصد مارک کردنش رو نداشت و اون کشتی تو یونان و حرفای قشنگش فقط برای بسته شدن دهنش بود.
لعنتی...
تمام حال خوبش به خاطر تولدش خراب شده بود.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now