part(last)

5.7K 1.2K 397
                                    

بکهیون با چاپاستیک هاش دهنش رو پر از اون غذای چینی لاکچریی که به دستور مادر لوهان آماده شده
بودن،کرد و با آرنج استخونی دستش به چانیولی که
مشغول صحبت کردن با جونگین بود،کوبید.

-چیزی شده بک؟
چانیول پرسید و امگا در جوابش سرش رو بالا و پایین کرد.
-گرسنمه و غذام هم تموم شده...
گفت و ابروهای چانیول از تعجب بالا پرید.
همین چند دقیقه ی پیش ظرف غذاش رو پر کرده بود.
چطور تونسته بود به همین سرعت خالیش کنه؟!

-عجله کن...
بکهیون لبخندی دندون نمایی روی لبهاش نشوند و چند بار پلک زد.
-پارک کوچولو گرسنه ست.
دستش رو روی برامدگی شکم کشید و با نگاهش برای پسر بزرگتر خط و نشون کشید.
چانیول آب دهنش رو قورت داد.

تجربه ثابت کرده بود که نباید تهدیدش رو نادیده بگیره.
هر کسی که تهدید های بکهیونو پوچ و تو خالی در نظر می گرفت خونش پای خودش بود.
امگاش با اون صورت فرشته مانند و لبخند شیرینش واقعا رفتار شیطانی ای داشت.

-اوه...باشه،آب میوه هم برات بیارم؟
بکهیون سرش رو تکون داد.
-ممنون میشم چانیولا!
با لبخند زیباش تشکر کرد و اسپنکی به باسن عضله ای جفتش که از روی صندلیش بلند شده بود زد.

چانیول سرجاش تکونی خورد و با چشمای گرد به طرف بکهیون برگشت.
-کون خوبی داری...
بکهیون پوزخندی زد و چانیول آب دهنش محکم قورت داد.

امگاش جدیدا خطرناک شده بود و توجه ش به باسنش جلب شده بود.
لعنت به هرمونای بهم ریخته ی بارداری.
-اممم...ممنون...؟!
بکهیون از باسنش تعریف کرده بود،باید تشکر می کرد دیگه؟

بدون اینکه منتظر جواب پسر کوچیکتر بشه، ظرف خالی غذاش رو از روی میز برداشت و برای پر کردنش تنهاش گذاشت.

بکهیون نگاهی به چانیول که کنار پیشخوان غذاها ایستاده بود و ظرفشو با هر چی دم دستش بود پر می کرد،انداخت توی دلش بهش خندید.
اون آلفای قد بلند واقعا شوخی هاشو باور می کرد و
ازشون می ترسید.
چه کیوت.

-به نظرت زیادی براش قلدری نمی کنی؟
جونگین که چندتا صندلی کنارتر نشسته بود پرسید و بکهیون نگاهی بدی بهش انداخت.

-سرت به کار خودت باشه جونگین شی وگرنه قول نمیدم صورت برنزه ت رو با مشتهام کبود نکنم...
بکهیون تهدیدش کرد و انگشت فاکشو برای بیشتر معنی دادن بهش بهش نشون داد.

-مراقب باش هیونگ...اون خطرناکه.
شیومین کنار گوش برادر بزرگترش زمزمه کرد و
بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت و مثل یه پودل
مینیاتوری کیوت اما وحشی دندوناشو بهش نشون داد اما چانیول مثل یه فرشته ی نجات با ظرف پر از غذای تو دستش از خشم اون پاپی خونخوار نجاتشون داد.

-بکهیون...کافیه؟بازم میخوای؟
بکهیون سرش رو به چپ و راست تکون داد.
-نه...ممنون.
چاپاستیکاش رو برداشت و دهنش رو پر از گوشت خوک مزه دار شده کرد.
اومممم...
خوشمزه بود.

"ugly beta" __chanbaekOnde histórias criam vida. Descubra agora