بکهیون به انعکاسش توی آینه نگاه کرد و وحشت زده فریاد کشید.
نه...
نه...
نه!امکان نداره!
این حتما یه کابوس لعنتیه.یه جفت چشم آبی فیروزه ای جای چشمای شکلاتی گرمشو گرفته بود،کک مک ها و جوش های قرمز صورتش ناپدید و پوست شیری رنگش مثل بچه ها نرم و لطیف به نظر می رسید.
چه اتفاقی افتاده بود؟
چشمای آبی مخصوص امگاها بود اما اون یه بتا بود!موهای مشکی رنگ فر و آشفته ی سابقش که حالا نقره ای،لخت و کمی بلندتر شده بودند رو پشت گوشش زد و با ترس کمربند حوله ی پالتویشو باز کرد.
آب دهنشو قورت داد.
اندامش ظریف و دخترونه شده بود؛
یه کمر باریک وشکم تخت،باسن نسبتا بزرگ و رون های توپر و بدنی که هیچ اثری از موهای زائد روش دیده نمی شد.شیر آبو باز کرد و یه مشت آب سرد به صورتش پاشید تا شاید از کابوسی که گرفتارش شده بود،بیدار بشه اما فایده ای نداشت؛اون بیدار و کاملا هوشیار.
چشمای خیسشو بست؛
بعد از مدت ها اجازه داد قطرات اشک ازشون خارج بشه.
اون یه بتا بود پس چرا اینقدر تغییر کرده؟
با پشت دست چشماشو پاک کرد،حالا وقت گریه کردن نبود؛باید برای معاینه خودشو به یه پزشک نشون می داد،دلیل این همه تغییر رو می فهمید و ازش
می خواست همه چیز رو به حالت اول برگردونه.این بهترین و تنها راه حل بود.
اما پولش؟
اون فقط شصت دلار داشت،اگه تمامشو خرج می کرد مجبور بود تا آخر ماه گرسنگی بکشه و مسیر خونه تا دانشگاه رو پیاده طی کنه.چاره ای نداشت،اگه می خواست این ماه از گرسنگی نمیره باید از اون پول استفاده می کرد.
بدون اینکه کمربند حولشو ببنده از حموم بیرون اومد،خیالش بابت سهون و لوهان راحت بود،اون دو نفر از دیروز خونه نیومده بودند و حالا حالا هم قصد اومدن نداشتند.
مسیر کوتاه حموم تا اتاقش رو طی کرد.موبایلشو از عسلی کنار تخت برداشت و مخاطبینشو زیر و رو کرد.
کیونگسو که با دوست پسرش سفر رفته بود،
لوهان هم که مشکلات خودشو داشت،شاید تهیون،اما اونم به محض اینکه باهاش تماس
می گرفت شروع به غر زدن،ایراد گرفتن می کرد و سفارش چیزهای جدید می داد.تنها گزینه ی باقی مونده خواهربزرگترش بیول بود که شش ماه پیش بعد از بحثی که باهم داشتند تماساشو جواب نمی داد،اگر هم می داد شروع به غر زدن و ناسزا گفتن می کرد.
بکهیون آه بلندی کشید.
چقدر بدبخت و تنها بود.
حتی اگه میمرد هم برای هیچکس اهمیتی نداشت.از توی کشوی کمدش یه باکسر زرد توپ توپی برداشت،از مچ باریک پاهای خوش فرمش رد کرد و بالا کشید،می تونست احساس کنه تنگ تر شده و به کاملا به رون هاش چسبیده،
برخالف اون باکسر، سویشترت مشکی کلاه دار و شلوار ستش بود.
آستین های سویشرتش تا نوک انگشتای کوچیکش پایین اومده بود و شلوارش که حالا گشاد و بلندتر شده بود،روی زمین کشیده می شد.
YOU ARE READING
"ugly beta" __chanbaek
Fanfictionخلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از خواب بیدار بشه و ببینه ظاهرش کاملا تغییر کرده و یه امگا شده؟! ........................... Name:ugly Beta Genre:Omegaverse,smut,romance,mpre...