part ³⁴

6.1K 1.3K 438
                                    

بکهیون غلطی زد و سرش رو به قفسه ی سینه محکم کسی که بازوهای عضلانیش رو دورش حلقه کرده بود و با ملایمت کمرش رو نوازش می کرد چسبوند.
بینی کوچولوی دکمه ایش رو تکون داد و از رایحه ی
مردونه و غالبی که سخاوتمندانه اطرافش رو احاطه کرده بود لذت برد.

-خیلی خوشگلی...
بی توجه به صدای که کنار گوشش ازش تعریف می کرد و دستی که با موهاش بازی کرد،خودش رو بیشتر به منبع گرما نزدیک کرد و یکی از پاهاش رو روی اون انداخت.
یه چیزی اشتباه بود اما از اونجایی مغزش هنوز کاملا روشن نشده بود نمی تونست درست و غلط رو تشخیص بده.

-چطور می تونی حتی توی خواب هم اینقدر کیوت و بقلی باشی؟
یه بوسه روی گونه ش گذاشته شد و یکی دیگه روی گونه ی دیگش.
بکهیون بدون اینکه پلک های سنگینش رو از هم فاصله بده با نارضایتی صورتش رو جمع کرد.
ایششش...
یه پاپی گنده داشت صورتش رو لیس میزد.
-اوه فاک...دارم سفت میشم...
پاپی با خنده گفت و یه علامت سوال بزرگ تو ذهن امگا شکل گرفت.
اصلا مگه پاپی ها حرف هم می زدند؟
شاید یه جهش ژنتیکی نادر بود!
خودش رو توجیه کرد.

-اوههه...به خاطر تو حس می کنم با اون آلفاهای منحرف چاق پیر فرقی ندارم.
صدای کنارش زیر لب شوخی کرد و با یه بوسه ی دیگه لباش رو خیس کرد.
پاپی لعنتی...
دیگه داشت از حدش می گذشت اما صبر کن..
اون که پاپی نداشت!
اصلا به طرز فاکواری به موی سگ حساسیت داشت.
سیستمش کم کم بالا اومد و چشمامش کامل باز شد.
-بیدار شدی بک؟

چی؟؟؟
چشمای بکهیون از حدقه بیرون زد و عقل خودش شک کرد.
اون یه پاپی لعنتی نبود.
پارک چانیول لعنتی،برهنه بدون اینکه حتی دیک لعنتی بزرگش که وسط پاهاش تاب می خورد رو بپوشونه،روی تخت چهارزانو نشسته بود و یه لبخند مسخره روی لب داشت!

این دیگه چه جهنمی بود؟
اصلا چطور از اینجا سر دراورده بود؟!
-از روش بیدار کردنم خوشت اومد؟
چانیول بدون اینکه لبخندش از روی لباش پاک بشه پرسید و خودش رو به امگا که خشکش زده بود،نزدیکتر کرد.
بکهیون آب دهنش رو با صدا قورت داد و از روی تخت پایین اومد و از توی آیینه ی اتاق پسر بزرگتر به بدن برهنه ای خودش زل زد.
حتما خواب می دید،نه بهتر بود اسمش رو کابوس میذاشت.
با پشت دست چشماش رو مالید اما وقتی دید فایده ای نداره محکم به گونه ی راستش سیلی زد اما دردش رو احساس کرد و یه قسمت از صورتش رو قرمز شد.

نه...
این یه خواب کوفتی نبود.
اون لخت تو اتاق چانیول بیدار شده بود!
-بکهیون...چی شده؟چی کار می کنی؟
چانیول با نگرانی سوال کرد و خودش رو به پسر کوچیکتر رسوند.
-ازم میپرسی چی شده؟
بکهیون تو چشمای مشکی آلفا نگاه کرد و صورتش از
ناراحتی به عصبانیت تغییر کرد.

-منو کجا اوردی پارک؟چرا هر دومون لباس نداریم؟؟؟
تو صورت چانیول داد زد،پاشو محکم به زمین کوبید و باسنش تیر کشید.
-فاک...چه بالایی سرم اوردی؟چرا باسنم درد می کنه؟؟؟
با یه جیغ گوشخراش گفت و دستاش رو مشت کرد.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now