part ¹⁹

6K 1.5K 176
                                    

بکهیون سومین پیک مشروبش رو یه نفس نوشید و
احساس سوزش تو گلو و معده ش اذیتش کرد اما اصلا اهمیتی نداشت،همین که ذهنش خالی شده بود و دیگه خبری از اون افکار مزاحم و عذاب آور نبود در حال حاضر براش کفایت می کرد،به همین سادگی.
همین که دستشو برای برداشتن چهارمین پیک مشروبی که بارمن مقابلش قرار داده بود،دراز کرد یه دست روی گودی کمرش احساس کرد.

سرشو چرخوند و چماشو برای مردی که کنارش نشسته بود،ریز کرد و با یه نما از لبخند دندون نمای به ظاهر جذابش مواجه شد.
-سلام...

مرد فریاد زد تا حرفشو با وجود صدای بلند موزیک به گوشش برسونه.
بکهیون بدون اینکه جوابشو بده همچنان به نگاه خیره ش ادامه داد.

-اولین بارته که به این بار اومدی؟من قبلا تو رو اینجا ندیده بودم.
مرد پرسید و خودشو به بکهیون نزدیکتر کرد.
بکهیون کوتاه سرشو تکون داد.
یه گفت وگوی کوتاه که اشکالی نداشت؟!
به هر حال اون یه پسر بالغ نوزده سالست نه یه بچه
کوچولوی پنج ساله که مامانش از حرف زدن و قبول
کردن خوراکی از غریبه ها منعش کرده باشه.
-من زیاد اهل اینجور جاها نیستم برای کم کردن استرس و مشغله ی فکریم تصمیم گرفتم به این بار بیام.

-حدس می زدم،حتی ظاهرتم به اینجا نمی خورده.
بکهیون یکی از ابروهاشو بالا انداخت.
-مگه ظاهرم چه مشکلی داره؟
مرد دستاشو تکون داد.
-منظورم بدی نداشتم کوچولو،ظاهرت به پسرای درسخون و باهوش می خوره نه آدمی که بیشتر وقتشو تو بارها و کلاب ها می گذرونه.
گفت و یه لبخند روشن به امگا زد.

-کوچولو؟من اسم دارم.
بکهیون پنجمین پیک مشروبشو بالا داد.
-من که اسمتو نمی دونم پس مجبورم کوچولو صدات کنم.
مرد شونه هاشو بالا انداخت.

-بکهیون...
مرد دستشو برای آشنایی دراز کرد.
-خوشبختم بکهیون،من دنیلم.
بکهیون با دست کوچولوش دست دنیلو تو دستش گرفت و سریع رهاش کرد.

-بزنیم به سلامتی آشنایمون؟
-نه ممنون،نمی تونم.
بکهیون رد کرد.
به اندازه ی کافی احساس مستی می کرد،فکر نمی کرد نوشیدن الکل بیشتر پیشنهاد خوبی براش باشه.
-یالا بکهیون،فقط یکی...یه آبجو که هیچ ضرری برات نداره و الکلش هم اینقد بالا نیست که مستت
کنه؟هومم؟نظرت چیه؟

بکهیون نفسشو به بیرون فوت کرد.
-باشه اما خودم می خرم و پولشو میدم.
دنیل خندید و بکهیون رو نادیده گرفت.
به بارمن اشاره کرد و دو تا آبجو سفارش داد.

بکهیون نمی دونست چرا دنیل براش آبجو سفارش داده و فکری هم در موردش نمی کرد.
اون رو به سختی می شناخت اما واقعا پسر خوب و
صمیمیی به نظر می رسید و این چند دقیقه ی که کنار هم گذرونده بودند هیچ حرکت اشتباهی انجام نداده بود با این حال احساس خوبی در موردش نداشت.

"ugly beta" __chanbaekDove le storie prendono vita. Scoprilo ora