part ²⁵

6.5K 1.6K 407
                                    

_اسمش...بکهیون بود،بیون بکهیون...
دختر مو مشکی گفت و با چرخیدن سر بکهیون به
طرفشون،جا خورد.
پس حقیقت داشت!
از دوستاش شنیده بود که چانیول تا جایی که بتونه اجازه نمیده هیچ دختر امگایی کنارش بشینه،فقط بتاها و آلفاها اما حالا یه امگا کنارش جا خوش کرده بود.
باید به همشون می گفت که چانیول واقعا با یه امگای مذکر قرار میذاره.

_ببخشید...بیون بکهیون؟اشتباه که نشنیدم؟
بکهیون با لحن خطرناکی پرسید و آلفای کنارش با بیچارگی چشماشو بست.
بدبخت شده بود!
شک نداشت.

دختر صورتشو جمع کرد و با انگشت اشاره ش به
بکهیون اشاره کرد.
_اوپا!...تو با این پسر قرار میذاری؟
با ناراحتی گفت و نگاه بدی به پسر مو نقره ای که از
سوراخای بینی کوچولوش آتیش بیرون می زد،انداخت.
-بهم بگو که اشتباه می کنم!
دختر یه قدم به بکهیون خودشو نزدیکتر کرد.
-اوپا...این پسر مگه چی داره که ازش خوشت اومده؟
من ازش خیلی خوشگلتر و صد برابر بهترم...اوپا اصلا می دونی همه ی پسرا آرزوشونه که من حتی بهشون
نگاه کنم!
با ناراحتی گفت و لبای قرمز ژل زده شدش که حاصل کار یکی از کلینیک های زیبایی کانگنام بود رو محکم
روی هم فشار داد.

چانیول نفسشو به بیرون فوت کرد.
-اینجوری که تو فکر می کنی نیست من و بک...
-چه بدبختی...
با زمزمه تحقیر آمیزی که به گوششون رسید حرفش
قطع شد.

-چی گفتی؟؟؟
دختر با خشم سوال کرد و بکهیون با صدای بلندتری
حرفشو به زبون آورد.
-چطور نشنیدی؟گفتم چه بدبختی...می خوای بگی
اشتباه می کنم؟
-اوه؟با من بود؟
دختر دستشو روی قفسه ی سینش گذاشت و هیستریک خندید.

_نیستی؟اگه نبودی که برای توجه پسری که ازش خوشت میاد التماس نمی کردی و با شنیدن شایعه ی
قرار گذاشتنش اینقدر حال بهم زن رفتار نمی کردی!

-چطور جرئت می کنی؟نکنه دلت می خواد بمیری؟؟؟
دختر نفس نفس زنان گفت.
تا حالا هیچکس با این لحن باهاش حرف نزده بود.
بدون اینکه به دردش اهمیتی بده با خشم دستاشو مشت کرد و ناخنای صورتی بلند کاشته شده اش کف دستاش فرو رفت.

_فقط چون واقعیت رو شنیدی تهدیدم می کنی؟چه منو چانیول با هم قرار بذاریم و چه نذاریم کاملا به خودمون مربوطه تو هم بهتره حداقل یکم غرور داشته باشی و کمتر حال بهم زن بودنتو نشون بدی.
بکهیون با صورت جمع شده ای گفت و بدون اینکه
خشمشو رو نشون بده با پوزخند روی لباش گفت و
ناخواسته توی دل چانیول قند آب شد.
پسر مو نقره ای چندان عصبانی به نظر نمی رسید و
حتی قرار گذاشتن و نگذاشتنشونو رد نکرده بود،مهمتر از اون برای اولین بار با اسم صداش زده بود.
چانیول...
چانیول...
هنوز آهنگ صداش وقتی اسمشو به زبون اورده
بود،توی گوشش زنگ می زد.
چه شیرین و دوست داشتنی...
توی ذهنش به خودش سیلی زد.
فاک...
این افکار مسخره دیگه چی بودن که ذهنش خارج
نمی شدند و دسته جمعی برای خودشون بریک دنس اجرا می کردند؟

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now