part⁴⁶

5.1K 1.3K 172
                                    

بکهیون لیوان ابش رو برداشت،یکم ازش نوشید و دهنش رو تازه کرد.
-تو که تو با هیونگ پیرت سوجو میخوردی منم به
احساسی که بهت دارم خوب فکر کردم،اینکه تو رو
دوست دارم یا نه...دلم می خواد رابطه مون طولانی تر بشه یا نه و...

بدون توجه به چانیولی که با دقت بهش گوش می داد و منتظر ادامه ی حرفش بود،دهنش رو پر از غذای نارنجی رنگ کرد و با حوصله شروع به جویدنش کرد.

لعنتی...
دوکبوکی یه معجزه از طرف خدا بود.
چطور می تونست اینقدر بی رحمانه خوشمزه باشه؟

محتویات داخل دهنش رو یه پایین قورت داد و ادامه ی حرفش رو به زبون اورد.
-و فکرهامو جمع کردم و بالاخره به یه نتیجه رسیدم.

مکثی کرد و تو چشمای چانیول که از کنجکاوی برق می زد خیره شد.
-دلت می خواد بدونی نتیجه ش چی شد؟
پرسید و چاپاستیک هاشو تو ظرف غذا رها کرد.

چانیول در جوابش سری تکون داد.
بکهیون یه تیکه ی دیگه دوکبوکی داخل دهنش فرو کرد و دور دهنش رو با یه دستمال از سس دکبوکی پاک کرد.
-واقعیتش اینه که دقیق نمی دونم چه احساسی بهت دارم...ازت متنفر نیستم اما عاشقت هم نیستم...

چانیول بین حرفش پرید.
-تو هیچ احساسی به من نداری،پس میخوای ردم
کنی؟درسته؟
با صدای گرفته ای سوال کرد و بکهیون چرخی به
چشمای آبی رنگش داد.
-احساسی بهت ندارم؟کی همچین حرفی زدم؟

چانیول آهی کشید.
-همین الان...از من متنفر نیستی اما عاشقم هم نیستی.
با ناراحتی گفت و بکهیون بهش چشم غره ای رفت.

-ایششش...اگه حرفمو قطع نمی کردی حالا مجبور نبودم بیشتر بهت توضیح بدم.
تو چشمای امگا که ابروهاشو بهم گره زده بود خیر شد.
-یعنی...

بکهیون با چاستیکاش یه تیکه ی دیگه از دوکبوکی
پنیریشو برداشت و برای ساکت کردن آلفای مقابلش تو دهنش که برای حرف زدن باز شده بود فرو کرد.
-یعنی تا صحبتای من تموم نشده ساکت باش...
گفت و انگشت اشاره اش رو جلوی دهنش گذاشت و
هیسی کشید.

-تا چند ماه پیش من استریت بودم یا حداقل اینطور فکر می کردم و دوست دختر داشتم،تو هم از من متنفر بودی و سایه ی منو با تیر میزدی...

به چانیول چند ماه پیش فکر کرد و پوزخندی روی لباش نقش بست.
-شک ندارم حتی به کشتنم هم فکر کرده بودی و حتی براش نقشه هم ریخته بودی،به هر حال ...

موهای نقره ای رنگش که روی چشماش افتاده بودند رو پشت گوشش هل داد.
_من حالا من یه پسر همجنسگرام که کسی که ازم متنفر بود مارکم کرده و یه انگل کوچولو و احتمالا کیوت رو توی شکمم گذاشته...

مکثی کرد و یکم جدی تر شد
-چانیول،اینا رو برای اینکه بهت نشون بدم حساس آدما تغییر می کنه گفتم...نمی تونم دروغ بگم،من عاشقت نیستم اما این احساس رو دارم که هر روز نسبت به قبل جای بیشتری توی قلبم برات باز میشه.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now