part ⁹

6.2K 1.3K 125
                                    

شین یانگ آه خسته ای کشید.
کتشو از تنش در اورد و به یکی از خدمت کارایی
که حتی اسمشو به خاطر نمی اورد داد.

-دانگ هی کجاست؟
از هودوک خدمتکاری که سالها بود بهش خدمت
می کرد پرسید.

-تو اتاق ارباب جوانن.

هودوک که با احترام چند قدم اون طرفتر ایستاده
بود،جوابشو داد.
شین یانگ سرشو تکون داد.

-غذاشو خورده؟

-نه ارباب،چند بار سانگهی ازشون پرسید اما رد
کردند و کیون...خدمتکار قصد داشت ادامه بده اما منصرف شد.

-و چی هودونگ؟
به خدمتکار نگاهی انداخت و منتظر شد حرفشو
کامل کنه.

-چیز مهمی نیست ارباب...لازم نیست نگران بشید.
گفت و سرشو پایین انداخت.

نمی خواست با اربابش ارتباط چشمی برقرار کنه.
-هودونگ می خوام بدونم چه اتفاقی افتاده.
با لحن هشدار دهنده ای گفت و خدمتکار آب دهنشو
با صدا قورت داد.

باید چی می گفت؟
اگه می فهمید حتما بازم ناراحت می شد.
اما جرات دروغ گفتنم نداشت.

-کیونگسو شی وقتی متوجه شدند همسرتون غذا
نمی خورن...به چهره ی درهم اربابش خیره شد و حرفشو قطع کرد.

-ادامه بده.
شین یانگ با اخم گفت و هودونگ کاری که اربابش
ازش خواسته بود رو انجام داد.

-برای ایشون پنکیک سبزجات درست کردند شاید
اشتهاشون باز بشه اما ارباب دانگ هی ظرف غذا
رو به زمین زدند و حرفای ناراحت کننده ای
بهشون زدند.

شین یانگ کلافه چشماشو بست و با ناراحتی نفس
عمیقی کشید.

بعد از گذشت این همه سال همسرش هنوز نتونسته
بود کیونگسو رو به عنوان پسرش بپذیره و مثل روزای اول باهاش بد رفتاری می کرد.
بعد از این همه سال حتی اجازه نداده بود که اسمش
تو شجره نامشون ثبت بشه،نام خانوادگیشونو بگیره و اسمشونو به عنوان پدر و مادر تو شناسنامش داشته باشه.

همین رفتار دانگ هی باعث شده بود پسرشون سو
هیون کیونگسو رو به چشم برادر و عضوی از
خانواده ش نبینه.

خدمتکارا هم اون پسرو جز خانواده ی که براش
کار می کردند به شمار نمی اوردند و ارباب جوان
صداش نمی زدند.

-هودونگ،من یه کاسه خرشت توفو ویکم هم برنج
و کیمچی برای دانگ هی می خوام،بفرست اتاق
سوهیون.

گفت و بدون توجه به هودونگی که دهنشو باز کرده
بود تا حرفی بزنه،از پله ها بالا رفت.

پشت در اتاق سوهیون ایستاد و در زد.
وقتی جوابی نشنید،دستگیره ی در رو فشار داد و
همونجا ایستاد.

سوهیون با چشمای بسته روی تختش لم داده بود،
هدفونش رو روی گوشاش گذاشته بود و با ریتم تند
موزیک پاهاشو تکون می داد.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now