یه سکوت معذب کننده و غذاهای دست نزده ای که جلوشون چیده شده بود.
بکهیون زیر چشمی به غذاها که بهش چشمک می زدند و براش دلبری می کردند،نگاه می کرد و آب دهنشو قورت می داد؛خوشمزه های لعنتی!سوهیون همچنان ادامسشو می جوید و باد می کرد و شین یانگ هم مدام به ساعت مچی مدل کاسیوی چند هزار دلاریشنگاه می کرد و در حالی که نگاهشو به راه پله دوخته بود و پاشو تکون می داد.
-هودونگ؟
هودونگ که کنار خدتکاری دیگه،نزدیک دیوار ایستاده بود و دستاشو روی هم گذاشته بود،خودشو سریع به اربابش که صداش زده بود رسوند.
-بله ارباب؟مشکلی پیش اومده؟-غذا ها دارن سرد میشن،دانگ هی رو صدا کن...در ضمن بهش بگو که مهمون هم داریم.
شین یانگ گفت و هودونگ مطیع سر تکون داد.
-بله ارباب...-لازم نیست.
صدای دانگ هی که از پله ها پایین می اومد،خدمتکار رو متوقف کرد و با اشاره یدست اربابش سرجای قبلیش برگشت.نگاه شین یانگ هم مثل بکهیون و سوهیون به
دانگ هی که از پله ها پایین می اومد و غرور ذاتی و زیباییشو به نمایش می ذاشت دوخته شد.
جفت عزیزش با اون پیراهن هلویی رنگ گشاد و شلوار پارچه ای سفید مثل همیشه خیره کننده دیده می شد و تو چشمای همسرش مثل الماس می درخشید.
دانگ هی یه مرد سی و نه ساله بود اما برای شینیانگ از بیشتر اون زنای امگای لوند و جوون زیباتر و دوست داشتنی تر بود.امگای بزرگتر روی صندلی خالی کنار آلفاش نشت و موهای نقره ای رنگش که به جز اندازشون با موهای بکهیون فرقی نداشتند رو به عقب هل داد.
دستشو روی دست همسرش روی میز گذاشت و سوالی بهش نگاه کرد.
شین یانگ ترجیح می داد شامشونو خانوادگی بخورن و تا اونجایی که میشه مهمون دعوت نکنن.
این شامل دوستا و آشناهاشونم می شد و دانگ هی اینو بهتر از هر کسی می دونست.پس این پسر امگا چه کسی بود؟
خیلی آشنا به نظر می رسید و با وجود عجیب بودنش بهش احساس نزدیکی می کرد.
از اونجایی که هر دوشون موهای نقره ی رنگیکسانی داشتند که یه چیز کمیاب تو امگاها محسوب
می شد،ممکن بود نسبت فامیلی داشته باشند اما مطمئن بود قبلا جایی هم رو ملاقات نکردند.
دانگ حافظه ی خیلی خوبی داشت یا حداقل
خودش اینطور فکر می کرد.شین یانگ متوجه ی منظورش شد و به بکهیون اون طرف میز که اونم منتظر معرفی شدن و آشنا شدن بود،اشاره کرد.
-عزیزم معرفی می کنم،بیون بکهیون معلم سوهیون.دانگ هی کوتاه سرشو خم کرد و اسم پسرو چند
بار آهسته برای خودش تکرار کرد.
بیون بکهیون...
قبلا حتی این اسم هم به گوشش نخورده بود.
جفتش جهت دستشو تغییر داد.
-و آقای بیون،ایشون هم همسرم هان دانگ هی...
و برای اینکه سوءتفاهم پیش نیاد و بیون همسرشو با معشوقه ی نداشتش اشتباه نگیره ادامه داد.
-و مادر پسرمون سوهیون.
YOU ARE READING
"ugly beta" __chanbaek
Fanfictionخلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از خواب بیدار بشه و ببینه ظاهرش کاملا تغییر کرده و یه امگا شده؟! ........................... Name:ugly Beta Genre:Omegaverse,smut,romance,mpre...