part ³⁶

5.8K 1.3K 271
                                    

-یه شکستگی کوچیک داره.
پزشک به عکس رادیولوژی دست چانیولی که صورتش از درد در هم رفته بود نگاه کرد.
-مشکل خاصی نیست اما تا یه مدت باید گچ گرفته بشه.
با لحن بی تفاوتی اطلاع داد و روی صندلی،پشت میزش نشست.

-تا چند روز باید توی گچ بمونه؟
چانیول سوال کرد و لبش رو از درد گاز گرفت.
-از اونجایی که آلفا هستید نهایتا ده روز کافیه.
پزشک جوابش رو داد و روی برگه ی مستطیلی شکل با دست خط بدش کلمات رو پشت سر هم ردیف کرد.
-طبقه ی سوم،تو بخش ارتوپد و شکسته بندی دستتون رو می تونید گچ بگیرد.
پزشک گفت و برگه مستطیلی شکل و عکس رادیولوژی رو به دست آلفا داد.
-مراقب باشید و سعی کنید به دست آسیب دیده تون ضربه وارد نشه،روزانه حداقل سه لیوان شیر مصرف کنید و هفته ی دیگه هم مراجعه کنید که بهتون بگم چه روزی گچ دستتون رو میشه باز کرد.
پزشک بی حوصله توضیح داد و چانیول سرش رو با پایین کرد.

هنوزم که هنوز بود نمی تونست باور کنه که بکهیون
دستش رو شکسته باشه.
از پزشک خداحافظی کرد و از مطبش خارج شد.
_پارک...
بکهیون که روی یکی از صندلی های راهرو منتظر نشسته بود،صداش زد و دنبالش راه افتاد.
-آسیب ندیده،نه؟
با یه پوزخند پرسید و چانیول آهی کشید.
-شکسته بک.

-اوه...
بکهیون ساکت شد.
-به خاطر دستت متاسفم اما اگه مارکم نمی کردی این اتفاق نمی افتاد.
بدون هیچ تاسفی،گفت و همراه چانیول وارد آسناسور شد.
کنار پیرمردی که با صدای بلند با موبایلش صحبت می کرد ایستاد و آلفا دکمه ی طبقه ی سوم رو فشار داد.

-اوماه...من جاجانگمیون میخوام.
پسر بچه ی مقابلش در خواست کرد و مادر باردارش
سرش رو به چپ و راست تکون داد.
-نمیشه عزیزم...دکترت گفته برای عملت باید شکمت خالی باشه.
زن با لحن مهربونی جواب پسرش رو داد و بکهیون زیر چشمی به زن بتای باردار نگاه کرد که چطور یه دستش رو روی شکم بزرگش گذاشته بود و با دستش دیگش،دست کوچولوی پسرش رو که سرش باند
پیچی شده بود رو گرفته بود،نگاه کرد.

حاملگی؟
حتما تصورش هم ترسناک بود.
اگه این زن بار اول باردار نمی شد لازم نبود با بچه ی بیمارش سروکله بزنه و اگه در حال حاضر هم باردار نبود خیلی راحت می تونست با دوستاش یا حتی خودش به تنهایی،خوش بگذرونه.
درسته،خودش خواسته بود خوشحال بود که حداقل این اتفاق برای اون نمی افته...یعنی اجازه نمی داد که بیفته.
با اینکه توانایی باروری داشت اما بچه نه جایی تو برنامه هاش داشت و نه جایی تو زندگیش.
نگاهش رو از زن گرفت و با باز شدن در آسانسور همراه چانیول از اون خارج شد.

-بکهیون من باید دستم رو تو این بخش گچ بگیرم اگه بخوای می تونی بری...فکر کنم پول همراهت نیست از توی جیبم...
امگا بین حرفش پرید.
-نه...لازم نیست،همینجا منتظرت میمونم.
بدون اینکه تو صورت متعجب آلفا نگاه کنه گفت و روی یکی از صندلی های پلاستیکی آبی رنگ نسشت و پای چپش رو روی پای راستش انداخت.

"ugly beta" __chanbaekDonde viven las historias. Descúbrelo ahora