Part 30

240 73 72
                                    

"ت-تو اینجا چیکار میکنی؟"

کاملا معلوم بود جینیونگ با دیدن اون دختر هول شده ولی اون دختر همچنان خوشحال بود و سر و صدا درست میکرد، چیزی که جینیونگ ازش متنفر بود.

"اصلا باورم نمیشه اینجا میبینمت. این میتونه کار سرنوشت باشه؟ یادمه جفتمون به سرنوشت و اینجور مزخرفات اعتقادی نداشتیم"

جینیونگ در جواب جین لبخند مصنوعی و کوتاهی زد و با عجز بهش خیره شد. فقط میخواست این مکالمه هر چه زودتر تموم بشه.

"معرفی نمیکنی جینیونگ!"

با شنیدن صدای جه‌بوم یکدفعه فشارش افتاد و احساس کرد مردن راحت‌ترین کار دنیاست. چطور تونسته بود اون پسر رو به کل فراموش کنه؟ بهش حق میداد اگر از دستش ناراحت میشد اما قبل از اینکه بتونه همکلاسی قدیمیش رو معرفی کنه جین به حرف اومد.

"معذرت میخوام من باید زودتر خودمو معرفی میکردم. دوست و همکلاسی قدیمی جینیونگم و اسمم جینِ. توی مدرسه قبل از اینکه کاپل بشیم بچه‌ها دو جین صدامون میزدن چون اسمامون خیلی بهم شبیه بود"

جین با یادآوری خاطرات دوران دبیرستان آهی از حسرت و خوشحالی کشید. اون روزگار بهش حس خوبی میداد‌.
اما جینیونگ تنها کسی بود که این وسط به یک قاب یخ بزرگ تبدیل شده بود، شاید اگر خودش معرفی میکرد الان آرزوی مردن نمیکرد.

جه‌بوم با اخم واضحی اول به جینیونگ و بعد به جین نگاه کرد، اون دختر بیش از اندازه پر سر و صدا و پر انرژی بود.

" کاپل بشید؟"

جین خنده‌ی کوتاهی کرد و دستش رو روی شونه‌ی جینیونگ گذاشت و به جه‌بوم خیره شد. اون دختر داشت با اموال خودش بهش فخر میفروخت؟

" دو سال آخر دبیرستان. قبل از اینکه ما از اون محله اثاث کشی کنیم با هم قرار میذاشتیم. معروفترین کاپل مدرسه بودیم"

متعجب نگاهی به جینیونگ انداخت که به خوراکی‌های روی میز خیره شده بود و حتی سعی نمیکرد بهش نگاه کنه. با دهن باز اون دختر نگاه میکرد که چطور با جینیونگ حرف میزنه و کم مونده روی پاهاش بشینه و مرور خاطرات کنه.

هر کلمه و هر جمله‌ی اون دختر مثل ناخن کشیدن روی شیشه بود و تحملش برای صدم ثانیه‌ی بعدی سخت و سخت‌تر میشد، طوری که جه‌بوم نمیتونست جلوی اخم غلیظ و مشت شدن دست‌هاش رو بگیره و با نفرت به اون دختر نگاه نکنه.

بی اختیار مشت‌هاش رو بالاآورد و روی میز کوبید، صدایی که ایجاد کرده بود انقدر بلند بود که اون دختر رو ساکت کنه و البته  توجه اون پسری که سعی داشت بهش نگاه نکنه بگیره.

" چیشده؟ ببخشید! اتفاقی افتاده؟"

دختری که اسمش جین بود با ابروهایی بالا رفته از جه‌بوم پرسید ولی تنها جوابی که گرفت چشم غره‌ی جه‌بوم برای ادامه ندادنش بود. انقدر عصبانی بود که اگر اون دختر معنی سکوتش رو نمیفهمید میتونست گردنش رو بشکونه. وقتی از روی صندلی چوبی بلند میشد صدای کشیدن شدن پایه‌های چوبی روی سرامیک کف زمین صدای بلند و کشداری ایجاد کرد و جه‌بوم اون لحظه به هیچ چیز اهمیت نمیداد.

Blue Like Your Tattoo || JJPTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang