Part 35

261 60 56
                                    

نفس عمیقی کشید و سعی کرد بتونه با شمردن اعداد خودش رو آروم نگهداره.

سه روز از تولد تاریخی جه‌بوم و پونزده روز از بستری شدن باباش توی بیمارستان میگذشت و امروز متوجه شد که باباش ترخیص شده ولی چیزی که عصبیش میکرد همکاری نکردن باباش بود.

اون پیرمرد از بیمارستان مخالفت‌هاش و البته یک دندگی‌هاش رو شروع کرده بود. پاهاش بعد استراحت زیاد ضعف داشتن و قبول نمیکرد که با ویلچر تا پارکینگ برن و البته تمام داروهای تجویز شده رو رد کرد و از الان هشدار داد که قرار نیست لب به هیچکدوم از قرص‌های تقویتی و درمانی بزنه.

جینیونگ فقط احساس میکرد از مغزش دود بلند میشه و اگر خودش رو از پنجره پرت نکنه پایین آروم نمیگیره.

"بابا بیا سوار ویلچر شو. داره دیر میشه!"

"پسرم من آمادم میتونیم بریم"

جه‌هوا با سماجت و البته لبخندی که میتونست برای سال‌های طولانی حرص جینیونگ رو دربیاره از روی تخت بلند شد و با کمک میله‌های تخت و دیوارها چند قدم کوتاه و آهسته برداشت. ضعف عضلانیش توی این مدت خیلی بیشتر شده بود و اون پیرمرد نمیخواست قبولش کنه.

ولی به در اتاق نرسیده بود که یکدفعه پاش خالی کرد نزدیک بود زمین بیوفته که جینیونگ قبل از اتفاق افتادنش زیر بغل‌هاش رو گرفت و روی صندلی کنار تخت گذاشت.

"شما نمیتونی با پاهای خودت بیای چرا لج میکنی بابا؟"

"اوه! هی پسر سرت به کار خودت باشه من توی مهندسیت دخالت نمیکنم تو هم توی دکتری دخالت نکن!"

"هی! سلام"

قبل از اینکه جینیونگ بخواد موهاش رو از کلافگی و حرص از جا بِکَنه، صدای سر حال و شاداب جه‌بوم که سرش رو از لای در نشون داده بود مانع از این اتفاق وحشتناک شد.

جه‌بوم با دیدن پدر و پسر، متوجه جو سنگین بینشون که جه‌هوا سعی در مخفی کردنش داشت، شد.

"احیانا اینجا سونامی اومده؟!"

"نه اتفاقی نیوفتاده! شیفتت تموم شده؟ خسته نباشی پسرم"

"ممنون پروفسور"

جه‌بوم در حالی که نگاهش روی جینیونگ قفل بود، زمزمه کرد و فهمید اصلا اون چیزی که جه‌هوا میگه درست نیست و صد در صد یک اتفاقی افتاده.
جینیونگ پشت چشمی برای جه‌هوا نازک کرد و برگه‌های مربوط به ترخیص پدرش رو از روی تخت برداشت و با لحن سرد و بی حسی زمزمه کرد: "میرم که برگه‌ها رو مهر کنند"

جه‌هوا با همون لبخند رو اعصابش سری به تایید تکون داد و جینیونگ رو بدرقه کرد. به محض خروج اون پسر، جه‌بوم عذرخواهی کوتاهی کرد و به دنبال جینیونگ از اتاق خارج شد. متوجه شده بود که جلوی اون مرد راحت به گفتنش نیست.

Blue Like Your Tattoo || JJPDonde viven las historias. Descúbrelo ahora