Part 12

423 123 40
                                    

جه‌بوم رو با کلی خوراکی تنها گذاشت تا تیپ مخصوص یک قرار رسمی رو بزنه، استایلی که اصلا باب دلش نبود ولی مجبور بود. وقتی ادکلن گرون قیمتش رو که دقیقا مخصوص همچین قرارهای رسمی‌ای بود روی نبض دست و گردنش خالی کرد، تونست صدای ضعیف جه‌بوم رو از طبقه پایین بشنوه.

"من دیگه برمیگردم خونم! ببخشید که بهت زحمت دادم"

در واقع توی دلش با خودش تکرار کرد که «میتونی این زحمتو با یک بوس آبدار جبران کنی» ولی نتونست همچین درخواستی رو به زبون بیاره. مطمئنا اون پسر حواس پرت چیزی از دیشب یادش نمیومد.

حاضر و آماده جلوی جه‌بوم ایستاد و سوییچ ماشینش رو از روی آویز پشتش برداشت.

"اصلا به این فکر نکن بزارم پشت فرمون بشینی! بابام میگه اثر الکل توی خون انسان بیشتر از ۲۴ موندگاره و رانندگی تو هم غیر قانونیه پس بریم!"

اینکه هنوز اثر الکل توی خونش جریانش داشت، دقیقا درست بود چون از کلمات پشت سر هم و سریع جینیونگ فقط فهمید که خودش مسئولیت رسوندش رو بعهده گرفته و بقیه کلمات به صورت اصوات نامفهموم به گوشش رسیده بود. با اینکه چشمهاش رو ریز کرده بود تا از لب خونی، حرف جینیونگ رو متوجه بشه ولی کاملا ناموفق بود. پس فقط با سر تایید کرد و پشت سر جینیونگ راه افتاد.

"پس ماشین خودم چی میشه؟!"

"وقتی حالت کاملا خوب شد میتونی بیای از جلوی خونمون برش داری. البته بگم تا موقعی که اونجاست من برای مصارف شخصی ازش استفاده میکنم"

بعد از حرفش خندید تا شوخی بودنش رو برسونه ولی مغز جه‌بوم کاملا درگیر 'مصارف شخصی' بود. قسمت منحرف مغزش در حال پردازش حالت های مختلف مصرف شخصی بود ولی انقدر مزخرف و کثیف بود که تونست مقداری از گیجی خارجش کنه و بخاطر داشتن همچین مغزی برای خودش متاسف باشه.

حداقل خود جینیونگ کنارش بود تا حواسش رو پرت کنه و بهترین قسمتش تیپ رسمی و جذابش بود که از همیشه خواستنی تر و دلرباترش کرده بود. از چشم هاش بخاطر دیدن همچین الهه‌ی قابل ستایشی قلب و ستاره به صورت رودخونه جاری بود، به طوری که نمیتونست جلوشو بگیره.

" کدوم سمت بپیچم؟"

"دهلیز راست مستقیم توی بطن راست قلبم"

جینیونگ وقتی جواب قابل درکی نگرفت، با تعجب و کمی اخم ناشی از متوجه نشدن منظور جه‌بوم، سمتش برگشت که با یک لبخند پهن و چشم هایی که از ذوق برق میزدن مواجه شد که با اون هودی بامزه میتونست نقش پسرش رو براش بازی کنه. بی اختیار تک خنده‌ای کرد و با تمام جذابیتی که از خودش سراغ داشت بشکنی جلوی صورتش زد.

"هی آدرس فضایی نده! راست یا چپ؟"

کاملا متوجه بود که الکل هنوز گیج نگهش داشته و همون الکل و البته گیجیش باعث شده انقدر شجاع و بی پروا توی مخ زدن و دلبری کردن عمل کنه وگرنه وقار و سنگینی جه‌بوم نکته اصلی جذابیتش بود. در حالی که الان مثل پسربچه های دبیرستانی رفتار میکرد و به جای جذاب بودن کیوت خطاب میشد. ناراضی نبود، چون پسری که کنارش نشسته در همه حالتی دوست داشتنی بود. شاید یک دوستداشتنی سطحی!
یکدفعه ایده‌ی کثیفی ذهنش رو درگیر کرد. یک معمار خلاق میتونست شرایط های مزخرف رو به فرصت تبدیل کنه. البته این به معمار بودنش ربط نداشت به قسمت منحرف مغزش ربط داشت.

Blue Like Your Tattoo || JJPWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu