"تو اون بیمارستانو میخوای جهبوم؟"
جهبوم نگاه مرددی به جینیونگ انداخت. خب اگر میگفت 'نه، این چیزا اصلا براش مهم نیست' مطمئنا چهرهی نلسون ماندلا رو جای قیافه خودش تصور میکرد. معتقد بود اون مرد بزرگ هم انقدر شعاری حرف نمیزد.
"من.. نمیدونم!"
"ازت نخواستم معادلات پیچیده دیفرانسیل حل کنی! میخوای اون بیمارستانو داشته باشی یا نه؟"
"من نمیتونم اینطوری تصمیم بگیرم تو خطرناک حرف میزنی!"
جهبوم با استرس به جینیونگی که حالا جدیتش ترسونده بودش، نگاه کرد. هیچوقت فکر نمیکرد یک اردک بتونه با جدیتش تحت تاثیر قرارش بده، این از عجایب خلقت بود.
جینیونگ چرخی به چشمهاش داد و لبخند بیمعنیای روی لبهاش شکل گرفت. کاملا مشخص بود داره جهبوم رو مسخره میکنه."حالا چی؟ الان مهربون شدم"
"چه فرقی میکنه؟"
حالا کم کم جهبوم داشت با جدیت این مسئله، قاطی میشد. چی میتونست بگه، اون بیمارستان اگر ساخته میشد هیچوقت برای جهبوم نمیشد، چرا باید براش حرص میزد!
"اون بیمارستان هیچوقت ماله من نمیشه جینیونگ! بهتره بدونی بابام ازم خواسته فردا کارتو یه سره کنم و دست به سرت کنم. این یه قراره سوریه"
"برای همینه دو ساعته دارم ازت میپرسم اون بیمارستان کوفتی رو میخوای یا نه! خدای من. تو آدمو کلافه میکنی"
بهت زده از لجاجت و ناامیدی جهبوم پوفی کشید و موهاش رو بهم ریخت. واقعا ثانیه به ثانیه نفرتش نسبت به پدر جهبوم بیشتر میشد. چطور میتونست پسرش رو انقدر ترسو و بی عرضه بار بیاره!
"نشنیدی چی گفتم؟ اون میخواد فردا در حضور من بپیچونتت! حالا به هر بهانهای"
"محض رضای فاک جهبوم! دو دقیقه از فاز گلام بودن خارج شو!"
جهبوم نفس عمیقی کشید و دستی توی موهاش برد و به پشتی صندلی راحتی تکیه داد. این اولین بحث جدیشون بود و فکر نمیکرد میتونه انقدر جذاب باشه. خیلی دلش میخواست ادامه پیدا کنه. شاید خواستن اون بیمارستان باعث میشد از این بحثهای جذاب بیشتر داشته باشند، اگر اینطور بود جهبوم با سر قبول میکرد.
نیشخندی روی لبش نشست و بعد از مکثی، فقط به جینیونگ کلافه که موهاش در بانمکترین حالت ممکن قرار داشتند، نگاه کرد.
"من الان جهبومم. خب اگر فرض کنیم من اون بیمارستانو میخوام چه اتفاقی میوفته؟"
"اوه! آفرین. بالاخره رسیدیم سر بحث اصلی"
جینیونگ با ذوق بشکنی زد و برای تسلط بیشتر روی بحث جدیدشون به جلو خم شد و ابروهای جهبوم از این همه جدیت و جذابیت به بالا پریدند. اون همین الانش هم عاشق بحث کردن با جینیونگ شده بود، مخصوصا در مورد مسائل کاری در حالی که حدس میزد پیشنهادات جینیونگ میتونه مثل یک بازی بچگانه یا مونوپولی باشه.
YOU ARE READING
Blue Like Your Tattoo || JJP
Fanfiction[Completed] ✅ جینیونگ برای اینکه به دوستاش ثابت کنه که کیوت و لطیف نیست، طبق خواسته اونها قبول میکنه که روی باسنش تتو بزنه! اما از اونجایی که خیلی آدم کمرو و خجالتیایه، تمام سالنهای تتو رو میگرده تا بتونه با یکی از مسن ترین مردای تتوکار وقت بگیر...