Part 38

192 62 121
                                    

گوشی رو برداشت و با گفتن «الو» منتظر موند تا فرد پشت خط جوابش رو بده.

"منزل آقای ایم؟ من پارک جه‌هوام. میتونیم با آقای ایم یونگ حرف بزنم؟"

جه‌بوم به سرعت دست‌هاش یخ زد و پاهاش سست شد. ترس به تمام بدنش رسوخ کرد.

"پ-پرفسور... پرفسور پارک؟"

جه‌هوا اخمی کرد و نفس عمیقی کشید توی خانواده ایم فقط یک نفر وجود داشت که پرفسور پارک صداش میکرد.

"ایم جه‌بوم"

"پروفسور! خودتونید؟"

جه‌بوم میتونست سنگینی لحن و رفتار اون مرد رو حتی از پشت تلفن لمس کنه ولی چیزی که بیشتر براش اهمیت داشت این بود که بفهمه اشتباه نکرده.
"خودمم. بابات کجاست؟ تلفنشو جواب نمیده، باهاش حرف دارم"

گوشی تلفن توی مشتش فشرده شد و قلبش از استرس روی هزار نبض میزد، شاید دلیل هیجان قلبش اصلا به ترسش مربوط نمیشد.

مغزش یکدفعه قفل کرد و فقط یک نفر توی ذهنش باقی مونده بود.

"پروفسور! جی-جینیونگ حالش خوبه؟"

جه‌هوا بی توجه به حرف جه‌بوم نفس حرصی‌ای کشید و درخواستش رو دوباره تکرار کرد، وقت نداشت با اون بچه حرف بزنه.

"چرا یونگ جوابمو نمیده؟ الان کجاست!"

مکث اون پسر برای جواب دادن بهش امید میداد که به خودش اومده و نمیخواد بیشتر از این بحث رو منحرف کنه ولی سماجت جه‌بوم غیرقابل انکار بود. چیزی که باهاش رو به رو شده بود.

"پروفسور. خواهش میکنم. خواهش میکنم بگید حالش خوبه"

"ایم جه‌بوم. حوصله بچه بازی ندارم جواب سوالمو بده"

"پروفسور. التماستون میکنم. من نمیتونم باهاش تماس بگیرم. لطفا-"

"فکر میکنی اگر حالش خوب بود قدمی به تو و خانوادت نزدیک میشدم؟ فکر میکنی دلم نمیخواد جلوی این بچه بازیاتونو بگیرم؟ اتفاقا خیلی مشتاقم مثل یونگ باشم اما جینیونگ خیلی مهم تر خواسته های منو باباته"

اولین باری بود که صدای فریادهای پروفسور مورد علاقش رو میشنید در حالی که از خوب نبودن جینیونگ حرف میزد. اولین باری بود که صدای عصبانی اون مرد رو میشنید، اصلا دلش نمیخواست از نزدیک باهاش مواجه بشه.

صدای ممتد بوق تلفن بهش میفهموند که خیلی وقته تماس قطع شده و هیچ مخاطبی پشت تلفن وجود نداره.

Blue Like Your Tattoo || JJPWhere stories live. Discover now