Part 29

262 73 184
                                    

"فکر کنم کم کم باید به فکر آتیش زدن سویونگ باشم. اخراج کردنش هیچ تاثیری نداره"

جینیونگ متعجب به جه‌بوم خیره شد. اون دختر الان جاسوس خصوصیش محسوب میشد و اخراج شدنش مساوی بود با اتفاقاتی که توی این مطب نفرین شده میوفته و طبق عادت درونگرایی جه‌بوم هرگز ازشون با خبر نمیشد.

"تو این کارو نمیکنی ایم جه‌بوم!"

"چرا نباید بکنم؟"

"چون دلت نمیخواد وقتی داری مریضاتو معاینه میکنی صدای برخورد خط کش و بریدن فوم بشنوی"

جه‌بوم اخمی کرد، در واقع منظور اون پسر رو نفهمیده بود و همچنان توی سکوت داشت به این فکر میکرد که آتش زدن سویونگ چه ربطی به صدای بریدن فوم و خط کش داره.

جینیونگ با دیدن سردرگمیش تک خنده‌ای زد و حق به جانب بهش خیره شد. از اینکه اون پسر رو سرکار میذاشت نهایت لذت رو میبرد.

"اگر سویونگو آتیش بزنی من مجبور میشم دفتر کارمو به اینجا منتقل کنم. باید مراقب دوست پسرم باشم و از کارام عقب نمونم"

جه‌بوم لحظه‌ای بخاطر شیرینی پسری که بین بازوهاش بود، احساس ضعف کرد. چطور میتونست همزمان دو حالت کیوت بودن و تخس بودن رو هندل کنه؟ واقعا باید به دوست پسرش افتخار میکرد، اون شاهکار بود.

با ضعف خنده‌ی بلندی کرد و برای جبران شیرین زبونیش تمام اجزای صورت اون پسر رو میبوسید.

"جه‌بوما.. هی.. نکن.. تف تفیم کردی"

جینیونگ با لبخند سعی داشت لب های خیس اون پسر رو از خودش دور کنه ولی ناموفق بود و هر دفعه با بوسه‌ی خیس تری مواجه میشد.

حداقل چیزی که امروز از جه‌بوم فهمیده بود کوتاه اومدنش در تمام زمینه در برابر خودش بود، اون پیرمرد سی ساله حتی نمیتونست بخاطر گند بزرگی که زده سرزنشش کنه یا از دستش عصبانی باشه!

وقتی به این فکر میکرد که چطور این مرد صبور بخاطر حرف پدرش میتونه خونش رو به آشغالدونی تبدیل کنه از شرمندگی نمیتونست به چشم هاش نگاه کنه، اون مرد دلایل زیادی برای درونگرایی یا حتی ترسو بودن داشت.

مثل قرار قبلشون تمام هفته رو به تیپ زدن فکر نکرده بود و سعی کرده بود بیشتر با اون خوش باشه ولی در آخر فهمید که بزرگترین اشتباه زندگیش رو انجام داده و حالا نمیدونه برای فردا باید چی بپوشه.

قفل گوشیش رو باز کرد و بدون حتی یک ثانیه فکر کردن تایپ کرد.

"من فردا میخوام برم سر قرار و نمیدونم چی بپوشم"

و خیلی سریع توی گروه انتقام جویان ارسال کرد. فکر میکرد میتونه با این کار کمی از گیجی و کلافگیش کم کنه ولی در اصل هیچ اتفاقی نیوفتاد. اون عوضیا فقط پیامش رو سین زده بودند و کوچکترین ری‌اکشنی نسبت به حرفی که زده بود نشون نداده بودند.

Blue Like Your Tattoo || JJPTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang