Part 21

389 109 163
                                    

هیچ عادتی مبنی بر بغل کردن متکا یا پتو توی خواب نداشت ولی به خودش افتخار میکرد که شب قبل همچین عادتی پیدا کرده بود و گرم‌ترین متکای دنیا رو به بغل گرفته بود. آب دهنش قورت داد و با لذت صداهای عجیبی از خودش در می‌اورد و صورتش رو به اون بالشت لطیف میمالید، اما مگه بالشتی اختراع شده بود که دست‌هاش رو دورت بپیچه و روی سینش نگهت داره؟

بالاخره با شوک زیادی چشم‌هاش رو باز کرد ولی با دیدن چهره‌ی غرق خواب جه‌بوم، نفسش رو با آسودگی بیرون داد و دوباره سرش رو روی بازوش گذاشت. سردرد عجیبی بهش حمله کرده بود که نمیدونست برای چیه. فقط یادآوری یک رشته‌ی کوتاه از اتفاقی که دیشب افتاده بود، کافی بود تا ضربان قلبش از کنترل خارج بشه و برای بار دوم چشم‌هاش رو با ترس باز کنه.

این چند روز به بیدار شدن توی آغوش جه‌بوم عادت کرده بود و از طرفی خودش هم به قدر کافی از این آغوش لذت میبرد ولی اون تا حالا با بالا تنه لخت جه‌بوم و همینطور بالا تنه لخت خودش مواجه نشده بود. البته اگر فقط بالا تنه بود!

با ترس زیادی ملافه رو کنار زد و چیزی رو که ازش وحشت داشت، دید. سریع از جاش بلند شد ولی درد کمرش و سوزش باسنش لحظه‌ای نفس کشیدن رو از یادش برد و باعث شد اشک توی چشم‌هاش حلقه بزنه.

فعلا هیچ وقتی برای گریه کردن و لگد زدن و عقیم کردن جه‌بوم نداشت فقط باید فرار میکرد.

مثل کسی که دزدی کرده باشه، لباس‌های نامرتبی پوشید و بعد از برداشتن سوییچ سعی کرد با ایجاد کمترین صدا از اون خونه خارج بشه. اصلا براش مهم نبود که وسایل مهمش هنوز اونجاست.

گوشیش رو برداشت و به مخاطب و مشاور این روزاش تماس گرفت.

"گیومی.... م-من...من گند زدم"

وقتی به خونه رسید، اولین کاری که کرد رفتن به حموم بود. هنوز هم میتونست سنگینی بدن جه‌بوم رو روی خودش احساس کنه و این اذیتش میکرد.

وقتی لباس‌هاش رو تعویض کرد، متوجه سر و صدای غیرعادی طبقه پایین شد. میتونست حدس بزنه اون پنج نفر با استفاده روش‌های غیراخلاقی مخصوص به خودشون وارد خونه شدند.

هنوز باسنش کمی سوزش داشت و درد کمرش به تدریج کمرنگ‌تر میشد. اون فعلا میخواست خودش رو توی بغل یوگیوم بندازه و تا ابد گریه کنه.

"جینیونگی! حالت خوبه؟ چرا-"

قبل از تموم شدن جمله‌ی یوگیوم، جینیونگ بغلش کرده بود و با صدای بلند گریه میکرد و حالا اون پسر به قدری گیج و سردرگم بود که نمیدونست برای آروم کردنش باید چیکار کنه.

جکسون و مارک با تعجب و کمی اخم به یوگیوم که با نگرانی کمر جینیونگ رو برای آروم شدنش ماساژ میداد، نگاه میکردند.

یونگجه که همیشه اولین نفر متوجه تشنج بینشون میشد، سعی کرد با دعوت به نشستن یکم فضا رو آرومتر کنه.

Blue Like Your Tattoo || JJPWo Geschichten leben. Entdecke jetzt