کاملا اعتماد بنفسش رو از دست داد وقتی اون پسر دورترین و غیرممکنترین نسبت دنیا رو با جهبوم به زبون آورد. دستهاش رو که به پهلوهاش قفل کرده بود، شل شدن و کنارش آویزون شدند.
با لبهایی که مثل ماهی باز و بسته میشدند تا دروغگو بودن پسر رو به روش رو فریاد بزنه، سعی داشت صدایی ایجاد کنه اما هیچ شکی به حرفهاش وارد نبود. تنها فرد اضافی اونجا خودش بود وقتی که اون پسر کلید خونهی جهبوم رو داشت و خودش که ادعا میکرد دوست پسرشه حتی خجالت میکشه به خونش بیاد!
وقتی یک بار برای پیش بردن نقشههاش در مقابل یونگ مجبور شد بهش دروغ بگه خودش رو لعنت کرد ولی اون پسر چطور به خودش اجازه داده بود که تمام این مدت بهش دروغ بگه، در مورد همه چیز. حتی الان به یونگ و مخالفتهاش و جا نزدنش توی پروژه شک داشت.
با چهرهای که هیچ حسی رو القا نمیکرد به چشمهای طلبکار اون پسر خیره شد و چیزی که حتی از صحتش مطمئن نبود به زبون آورد.
"دروغگوی کثیف.. حالمو بهم میزنی"
با تمام تنفری که میتونست توی وجود یک انسان باشه، زمزمه کرد و سعی کرد بغضش انقدر واضح نباشه که اون پسر بعد از رفتنش بخواد مسخرش کنه.
با قدمهای بلند وارد اتاق جهبوم شد تا شلواری برای پوشیدن پیدا کنه. لباسهاش توی ماشین در حال شسته شدن بودن و داشت به این فکر میکرد دیگه لازمشون نداره و جهبوم بعد از خشک شدنشون میتونه بسوزونتشون.
دماغش زودتر از چشمهای سمجش به فین فین افتاده بود. توصیف احوالش ترکیبی از احساسات غم و عصبانیت بود در حالی که قصد داشت تا وقتی که توی این خونه هست حس قالبش عصبانیت باشه.
یکی از شلوارهای راحتی جهبوم که براش به شدت گشاد و کمی بلند بود پوشید و سوییچ و گوشیش رو برداشت.
هدفش این بود اول از این خونه جهنمی خارج بشه و بعد برای افسردگی رابطهی مزخرف چهار روزش که همین حالا به پایان رسیده بود، فکر میکرد.وقتی وارد پذیرایی شد اون پسر با اخمهای تو هم به کانتر تکیه زده بود و مستقیم به چشمهاش خیره شده بود.
نفس عمیقی کشید و خواست بدون هیچ حرفی از در خارج بشه که صدای رو اعصاب پسر متوقفش کرد.
"صبر کن! کجا میری؟ باید صبرکنی خود جهبوم بیاد"
جینیونگ نفس عمیقی کشید و برای کنترل اعصابش پلکهاش رو روی هم فشار داد، خیلی سعی کرد صداش نلرزه اما موفق نبود.
"تا پنج دقیقه دیگه از حموم میاد بیرون. میتونی به خوبی ازش استقبال کنی!"
پسر پوزخند واضحی زد و تکیش رو از کانتر برداشت و اشارهای به جینیونگ کرد.
"اون به سکشوالیتی منو جهبوم مربوط میشه بچه جون. میخوام مطمئن بشم دزدی چیزی نیستی"
حلقهی جدیدی از اشک توی چشمهاش ایجاد شده بود و گردن و گونههاش به خاطر عصبانیت زیاد به سرخی میزدند. این حجم از شوک رو نمیتونست پیش خودش هضم کنه و مانع شدن اون پسر برای نرفتنش حالت عصبیش رو تشدید میکرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Blue Like Your Tattoo || JJP
Fanfic[Completed] ✅ جینیونگ برای اینکه به دوستاش ثابت کنه که کیوت و لطیف نیست، طبق خواسته اونها قبول میکنه که روی باسنش تتو بزنه! اما از اونجایی که خیلی آدم کمرو و خجالتیایه، تمام سالنهای تتو رو میگرده تا بتونه با یکی از مسن ترین مردای تتوکار وقت بگیر...