از جاش بلند شد و کتش رو صاف کرد.
"فراموش نکنید که منم مرد بیزینسم"
"البته جناب پارک. هرگز فراموش نمیکنم"
"فردا منتظرتون باشم؟"
"قهوه تلخی که خیلی داغ باشه دوست ندارم"
جینیونگ خندهای کرد و به سمت خروجی اتاق رفت. همه چیز درست بود و بهتر از این نمیشد. باید مو به مو تمام نقشه درست پیش میرفت. با کمک پدر جهبوم.
"سوپرایزهای فردا مزاجتونو به قهوه شیرین علاقهمند میکنه."
یونگ نیشخندی زد و سری برای تایید و البته بدرقهی جینیونگ تکون داد. توی این دیدارهای اخیرشون، این اولین باری بود که یونگ برای بدرقش از روی صندلیش بلند میشد. این واقعا مسخره بود.
سری تکون داد و از اون اتاق نفس گیر خارج شد و برای رفتن به شرکت آماده شد. اصلا دروغ نگفته بود که روز فعالی داره.
تقریبا از عصر گذشته بود و باید به شرکت برمیگشت تا پلانهای جدید و برنامه ریزی شونو برای مدیریت صحیح فضا بررسی میکرد و نتیجه کار هیونگوون و وونهو رو تحویل میگرفت و احتمالا بررسی نتایج تحقیق میدانی اون دو تا برای شب یا فردا شب موکول میشد.
از خستگی تقریبا میخواست گریه کنه چون احساس میکرد پلکهاش حتی توانی برای بیدار موندن ندارند. ایدهی مسخرهای برای نجات پیدا کردن از این حالش به ذهنش خطور کرد.
به جهبوم زنگ بزنه و ازش بخواد که بیاد دنبالش. ولی خیلی سریع از ذهنش پاک شد چون فکر میکرد دلیلی نداره جهبوم همچین کاری براش بکنه. پس درخواستش فقط کوچک کردن خودش بود.
سرش رو چندین بار روی میز کارش کوبید تا هم خواب از کلش بپره و هم کمی دلش خنک بشه.
پلانهایی که شونو کشیده بود، نصفه بررسی کرده بود و نتایج تحقیقات هم خیلی کم بررسی کرده بود. عملا به هیچکدوم از برنامه ریزیهایی که کرده بود، نرسیده چون بیشتر وقتش برای دعوت سرمایه گذارهای جدید و کسایی که هنوز مصمم بودن روی این پروژه تمرکز کنند، صرف شده بود. راضی کردن آدمهایی که پول از عمر و زندگی و خانوادشون مهم تره، قطعا کار سخت و نفس گیریه. چه بسا برای راضی کردن چند تا از اون سرمایه گذارهای معتبر مجبور شده بود حضوری باهاشون صحبت کنه علاوه بر اینکه تلفنی هم حرف زده بود و این همه تلاش فقط و فقط برای حضورشون توی جلسه فردا بود. جلسهای که بزرگتر، رسمیتر و مهمتر از جلسه قبل بود.
جینیونگ حتی متن سخنرانی و نکات مهمی که باید یادآوری میکرد و دربارشون حرف میزد، توی فلش کارتهای کوچک نوشته بود.
نقشههای شونو رو توی لوله گذاشت و پوشه تحقیقات میدانی رو توی سامسونتش قرار داد. بهتر بود بعد از ساعتها کار بی وقفه، یه استراحتی به خودش بده.
YOU ARE READING
Blue Like Your Tattoo || JJP
Fanfiction[Completed] ✅ جینیونگ برای اینکه به دوستاش ثابت کنه که کیوت و لطیف نیست، طبق خواسته اونها قبول میکنه که روی باسنش تتو بزنه! اما از اونجایی که خیلی آدم کمرو و خجالتیایه، تمام سالنهای تتو رو میگرده تا بتونه با یکی از مسن ترین مردای تتوکار وقت بگیر...