Part 36

189 65 54
                                    

جینیونگ بی صدا از روی میز پایین اومد ولی زانوهاش به قدری سست شده بود که ایستادن براش سخت بود. تنها کاری که کرد پشت اون پسر ایستادن بودن. چیزی که حس میکرد در مقابل اون نگاه‌های ترسناک و متعجب در امان نگهش میداره.

"هنوز دست از این کارات برنداشتی؟ هنوز به این کثافت کاریات ادامه میدی؟ کی میخوای بزرگ شی؟ کی جه‌بوم؟"

جینیونگ حالت عصبی بهش دست داده بود. اون مرد به طرز وحشتناکی با جه‌بوم بد رفتار میکرد و هر لحظه ممکن بود کار ناشایستی انجام بده. میتونست ببینه که دست‌های اون پیرمرد کنارش مشت شده و میلرزه و دندوناش از حرص روی هم ساییده میشه. قدمی به جلو برداشت تا زبون باز کنه و حرف بزنه ولی دست جه‌بوم مقابلش قرار گرفت و آرومش کرد ولی یونگ تازه تونست تشخیص بده که چه کسی پشت پسرش پنهان شده.

"پارک جینیونگ! مهندس ناظر پروژه ساخت بیمارستان"

خنده‌ی هیستریک و بلندی کرد و چند بار دستش رو به عنوان تشویق به هم کوبید.

"آفرین. از اولم میدونستم دنبال چه چیزی هستی. باید از وقتی که با ساخت انبار مخالفت کردی میفهمیدم ولی باید اعتراف کنم نتونستم بفهمم داری برای گرفتن اون بیمارستان نقشه میکشی آدم پست"

این بار نوبت جینیونگ بود که از عصبانیت دندوناش رو روی هم فشار بده و میخواست چیزی بگه ولی انقدر ترسیده بود که کلمات برای ساخت جمله توی ذهنش جمع نمیشدند فقط یک سری صفات مزخرف به صورت تکی توی ذهنش بود.

جه‌بوم لرزش جینیونگ رو پشتش احساس کرد. نیم نگاهی بهش انداخت و دستش رو پشتش گذاشت.

"برو خونه جینیونگ"

جینیونگ متعجب به نیمرخ جه‌بوم که لحظه‌ای دست از خیره شدن به باباش برنمیداشت، نگاه کرد. اون دیوونه شده بود؟ نمیخواست که تنهاش بذاره.

"اما.. جه‌بوم..."

"گفتم برو خونه جینیونگ"

تحکم صدای جه‌بوم بیشتر شد ولی وقتی صورتش به سمتش چرخید تونست لبخند خیلی محوی رو از چشم‌هاش تشخیص بده، اون اصلا نترسیده بود.

"کسی جایی نمیره تا من تکلیفمو مشخص نکنم"

"شما اومدی مطب من با من کار داری. بدون اجازه وارد اتاق شدی پس صبر کنین تا بدرقش کنم"

جینیونگ نفسش بند اومد، این جه‌بوم ترسو نبود، این چیزی فراتر از حد تصورش بود که حتی توی رویاش نمیدید! چه اتفاقی در حال افتادن بود؟

یونگ هم مثل خودش متعجب بود ولی جه‌بوم کاملا خونسرد عمل میکرد. فشار دستش رو روی کمر جینیونگ بیشتر کرد و به سمت در بدرقش کرد، طوری که به بیرون هولش داد و ازش خواست به خونه برگرده.

وقتی وارد محوطه خالی سالن شد تونست سویونگ ببینه با صورت خیس از اشک بهش نگاه میکنه اون دختر هم از حضور ناگهانی اون مرد شوکه شده بود.

Blue Like Your Tattoo || JJPDonde viven las historias. Descúbrelo ahora