Part 41

205 44 6
                                    

سهون غلت خورد و صورتشو رو توی بازوی یی فان فرو برد و با تکون دادن سرش، بینیشو به بازوش مالید.

-خوابت نمیاد؟

-هواوم.

-بعد اون همه غذا که خوردی معلومه که خوابت نمی‌بره.

سهون صورتش رو فاصله داد، به نیم رخ یی فان خیره شد و بعد یه خمیازه ی طولانی گفت:

-خوابم میاد ولی خوابم نمیبره.

یی فان دستش رو باز کرد و جواب داد:

-بیا اینجا.

وقتی سهون سرش رو روی سینه اش گذاشت، انگشتهای کشیدش رو میون موهای لخت سهون فرو برد و مشغول نوازش سرش شد.

-اون دوستت که گفتی می‌تونی ازش کمک بگیری، قراره چیکار کنه؟

-خواستی صبح می‌تونی همرام بیای.

سهون ذوق زده گفت:

-واقعا؟! ولی قبلش باید برم قصر.

-باشه.

از اینجا به بعد +18 ئه خواستین نخونین رد کنین تا وقتی به ضربدر قرمز برسید بعدش داستان روال عادیشو پیش می‌گیره.

سهون خودشو بالا کشید، چند ثانیه به یی فان خیره موند و بعد لبهاش رو بوسید، زبونش رو روی لبهای یی فان کشید، روی بدنش اومد و پایین شکمش نشست، دست هاش دو سمت صورت یی فان نشستن و عمیق تر بوسیدش.

گونه هاش گر گرفتن و زیر شکمش مور مور شد، دکمه های پیراهن یی فان رو باز کرد و زبونش رو روی ترقوه اش کشید.

یی فان پهلوهای سهون رو گرفت و آروم گفت:

-سهون؟

-هیچی نگو.

لبهاش سمت سینه ی یی فان رفت و بعد اینکه سر زبونش رو چند بار روی برآمدگیش کشید شروع به مکیدن کرد.

یی فان تکون خورد، پشت سر سهون رو چنگ زد، با دست دیگه اش شونه شو گرفت و مجبورش کرد تا غلت بزنه، مچ های سهون رو گرفت و دست هاشو کنار صورتش روی تخت چسبوند.

گونه های سهون صورتی شده بودن و چشمهای نیمه خمار و هیجان زده به چشمهای یی فان خیره بودن.

-اگه وسطش پشیمون هم بشی ولت نمی‌کنم پس همین الان فکرهات رو کن، مطمئنی می‌خوای انجامش بدیم؟

سهون آب دهنش رو قورت داد، کوتاه خنده ی مستی کرد و جواب داد:

-مطمئنم.

یی فان خم شد و بعد چند بوسه، شروع به مکیدن گردنش کرد، دستهای سهون رو ول کرد و انگشت هاشو از روی لباس روی سر سینه هاش کشید، وقتی ناله ی سهون رو شنید، صورتش رو فاصله داد، با لذت به صورتش خیره شد و گفت:

-بشین.

پیراهن سهون و پیراهن خودش رو در آورد دستهاش شونه های پسر زیرش رو به عقب هل داد و مجبورش کرد تا دوباره دراز بکشه.

Prince's wifeWhere stories live. Discover now