یی فان فنجون سفالیو روی میز گذاشت و نگاه خیره ای به جادوگر انداخت و با لحن خشکی گفت:
-این کارو نمیکنم.
جادوگر روی صندلی پشت میز نشست و جواب داد:
-اگه تو این کارو نکنی خودشون دست به کار میشن.
-از اینجا دورش میکنم.
-خودت میدونی هرجا که بری پیداتون میکنن.
یی فان به سمت جلو خم شد و عصبانی گفت:
-همش به خاطر پسر احمقته، میخوای باور کنم از نقشهَ ش بی خبر بودی؟
-هنوزم باور نداری که هر دوی شما رو دوست دارم، فکر میکنی حاضر میشم کاری کنم که بهت صدمه برسه؟
یی فان از جا پاشد و گفت:
-به پسرت بگو کاری به سهون نداشته باشه، برامم مهم نیست شوار چی گفته، اونو تحویلشون نمیدم.
جادوگر عصبانی سرپا ایستاد و با صدای بلند گفت:
-پس باید بهش بگی کیه، باید دوتایی به شورا برید و تو رو رسما استاد خودش معرفی کنه.
یی فان نیم نگاهی به عقب انداخت و گفت:
-بهش بگو تلافی این کارو سرش در میارم.
از کلبه بیرون رفت، عصبانی شروع به دویدن کرد، این کاری بود که موقع عصبانیت میتونست آرومش کنه. به سهون فکر کرد، با برخوردی که امروز بعدازظهر داشتن شرایط پیچیده شده بود و حالا هم که پای شورا به میون اومده بود.
سهون آخرین و تنها نسل باقی مونده از قوم "باد" بود و مسلما شورا دست از سرش برنمیداشت و یی فان نمیخواست اون پسرو درگیر یه سری فرقه و قوانین سخت گیرانه کنه، شورا همیشه دنبال منفعت خودش بود و بعد از یه مدت از سهون عروسک خیمه شب بازی پولساز میساخت و یی فان اصلا نمیخواست اینطور بشه.
دست از دویدن کشید و با اخمهای توی هم رفته به اینکه چرا اینقدر با معرفی سهون به شورا مخالف بود فکر کرد. تا یه مدت پیش میخواست این کارو کنه، در واقع الان دیگه حتی دوست نداشت سهونو به عنوان شاگردش به شورا معرفی کنه.
فکشو منقبض کرد، نباید به شاگردش علاقه مند میشد، سهون خیلی بچه و ساده بود و یی فان هیچوقت نمیتونست دوست پسر امن و مناسبی براش باشه. از اینها گذشته، اگه رابطه ی عشقی بینشون به وجود میومد سهون از سمت خونواده و جامعه طرد میشد و شاید الان میگفت که با همه ی اینها کنار میاد ولی چند سال بعد خسته و درمونده میشد.
عصبانی دوباره شروع به دویدن کرد، نباید به احساساتش میباخت، به خاطر سهون نباید میباخت.
*
بکهیون خمیازه کشید و به چانیول که داشت برای چندمین بار مراحلی که لازم بود بعدازظهر توی جشن طی کنه بهش میگفت چشم غره رفت، با حرص خدمتکاری که تلاش میکرد کت بلند بنفش رنگ رو تنش کنه توپید. چانیول همه رو بیرون فرستاد و خودش برای پوشیدن لباسها بهش کمک کرد.
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...