Part 52

130 44 12
                                    

بکهیون جلوی آیینه ی کوچیک اتاق سعی کرد موهای بهم ریختش رو مرتب کنه. مقداری از پمادی که جیمین بهش داده بود و می‌گفت زدنش باعث براق شدن موهاش می‌شه رو زد و از یه ماده‌ی چرب که گفته بود لبهاش رو براق و خوش رنگ می‌کنه روی لبهاش زد. چند ثانیه توی آیینه به خودش خیره موند. چشم‌هاش غمگین شد و گوشه‌های لبهاش ناراضی جمع شد. دستمال پارچه ای رو از جیبش در آورد و روی لبهاش کشید. موهاش رو با دست بهم ریخت و به خودش پوزخند زد.

-وقتی تو رو یادش نمیاد برای چی می‌خوای توجهش رو جلب کنی؟ اصلا گیریم که ازت خوشش اومد. می‌خوای بهش بگی بکهیونی؟

با چهره‎ی خسته و بی حوصله از اتاق بیرون رفت. جونگده لبخند زد.

-لطفا دنبالم بیا.

بکهیون عصاهای چوبی رو زیر بغلش گرفت و کنار جونگده که به خاطر اذیت نشدن بکهیون آروم راه می‌رفت قدم برداشت.

تا قصر اصلی راه زیادی بود برای همین جونگده هر چند قدم یه بار می‌ایستاد تا بکهیون یه کم استراحت کنه و دوباره شروع به راه رفتن می‌کردن.

کتاب خونه توی قسمت شمالی قصر بود. یه فضای بزرگ که طبقه های چوبی پر از طومار و کتاب دور تا دورش کشیده شده بود. میون اتاق میز گرد چوبی با چهار صندلی اطرافش گذاشته شده بود. بکهیون با دیدن چانیول که روی صندلی نشسته بود بی اختیار لبخند زد.

چانیول کت قرمز رنگ که روی یه سمتش خز قهوه ای بود تن داشت. زیر کت پیراهن سفیدی که دو سمت ردیف دکمه‌هاش چین سفید داشت پوشیده بود.

بکهیون برای چند لحظه نگاهش به قشنگی لباس و زیبایی هیکل چانیول میخکوب موند. جونگده معذب شونه‌ی بکهیون رو لمس کرد.

-بکهیون؟

بکهیون توی جا پرید، نگاه دستپاچه ای به جونگده انداخت و بعد آروم به سمت میز رفت. چانیول رو به جونگده گفت:

-تو می‌تونی بری.

بکهیون معذب نزدیک میز ایستاد، نمی‌دونست اجازه‌ی نشستن داره یا نه و چانیول هم بدون حرف بهش خیره شده بود. چند لحظه که گذشت چانیول بی حوصله گفت:

-بشین.

بکهیون روی صندلی که رو به روی چانیول بود نشست. از اونجایی که نمی‌تونست به چانیول نگاه کنه، نگاهش رو به طومارهای روی میز داد. چانیول یکی از طومارها رو سمتش هل داد.

-از روش بخون.

بکهیون نگاه متعجبش رو بین طومار و صورت چانیول رد و بدل کرد و جواب داد.

-از روش بخونم عالیجناب؟

-فکر کنم این دقیقا چیزی بود که گفتم.

بکهیون سریع سرش رو زیر انداخت. مضطرب طومار رو باز کرد و شروع کرد به خوندن گزارشی که مربوط به یکی از مزارع اطراف بود. چند جمله رو خونده بود که چانیول کف دستش رو بالا گرفت.

Prince's wifeWhere stories live. Discover now