قدم هاشو بلند ولی با دقت برمیداشت و سعی میکرد به خاطر غرورش، ترسیشو بی خیال بشه.
یی فان داد زد:
-هر بلایی سرت بیاد کمکت نمیکنم ها.
-خودم از پس خودم برمیام.
یی فان پوزخند زد و چشم هاشو تنگ کرد و زیرلب گفت:
-مشخص میشه.
سهون نیشخند زد و به خودش گفت تنهایی راه رفتن اونقدرا هم که به نظر میاد سخت نیست. ولی هنوز این فکر از ذهنش کامل عبور نکرده بود که خودشو بین زمین و آسمون معلق دید. همه چیز توی کسری از ثانیه اتفاق افتاد. از یه پاش با تله ی طنابی از شاخه ی یه درخت آویزون شده بود. داد زد:
-یی فاننننن.
خودشو محکم تکون داد ولی هیچ فایده ای نداشت. یی فان خونسرد با دستهایی که پشت کمر زده شده بود نزدیکش اومد:
-خودت از پس خودت برمیای!
-منو بیار پایین...زودباش.
-خودت از پس خودت برمیای سهون.1
-منو بیار پاییییننننن.
-خودت، خودتو نجات بده.
-هی کجا میری؟ هی لعنتی، با تواَم...برگرد اینجا...یی فانننننن.
-داد نزن، انرژیتو برای آزاد کردن خودت نگه دار.
-کجا میری؟ هوی مرتیکه ی سادیسمی، کجا میریییییی؟
یی فان راهشو به سمت راست کج کرد، از میون درخت هایی که شاخه های درهم تنیدشو سقف برای راه به وجود آورده بودن گذشت تا به خونه ی جادوگر رسید. چند ضربه به در زد. ولی جوابی نگرفت. متعجب و شکاک اخم کرد. سابقه نداشت که این وقت روز، جادوگر خونه نباشه. دوباره به در ضربه زد ولی بازم جوابی نگرفت. به دور و برش نگاه کرد، به سمت پنجره رفت و داخلو نگاه کرد ولی توی کلبه اثری از صاحبخونه نبود.
گردنشو خاروند، به سمت درختی که نزدیک کلبه بود رفت و با کف دست بهش ضربه زد. کلاغی از بالای درخت به سمت پایین اومد و روی ساعدش نشست. یی فان لبخند زد:
-خیلی وقته همو ندیدیدم...
یه تار از موهای سرشو کند و به دور پای کلاغ پیچید:
-اینو برای اربابت ببر.
کلاغ قار قار بلندی کرد و توی آسمون اوج گرفت.
*
بکهیون بی حوصله توی محوطه ی قصرش رفت.
-بیون.
به سمت راست نگاه کرد، جونگ سوک با لبخند همیشگیش در حال نزدیک شدن بهش بود. ذوق زده خندید. بودن یه مصاحب کنارش میتونست روزشو خوب کنه.
-امروز شنیدم که به این قصر نقل مکان کردی.
-همینطوره، مجبورم اینجا بمونم.
DU LIEST GERADE
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...