بکهیون حس میکرد یه چیزی توی گلوش گیر کرده، نگاهشو روی صورت ملکه، پادشاه و چانیول چرخوند، هر سه شون از نظرش آدمهای متکبری بودن که درکی از احساسش نداشتن. سر زیر انداخت و پوزخند زد. مودبانه گفت:
-اگه ملکه اجازه بدن در این مورد باید فکر کنم.
ملکه لبخند مصنوعیشو دوباره روی لب آورد و گفت:
-حتما عزیزم، هیچ اجباری برای قبولش وجود نداره.
بکهیون سر خم کرد. سهون نگاهی به نیم رخ گرفته ی دوستش انداخت، با دیدن این شرایط ترجیح میداد بکهیون یه مدت رو باهاش بیرون از قصر باشه.
چند دقیقه که گذشت چانیول گفت:
-بکهیون باید به تمرین شمشیرزنیش برسه. پس اگه اجازه بدید اون و سهون مرخص بشن.
تا بیرون از قصر، هیچ حرفی بین سه پسر جوون رد و بدل نشد، وقتی بالاخره به قصر قدیمی برگشتن. بکهیون رو به سهون گفت:
-بعدا میبینمت.
و خطاب به چانیول گفت:
-میشه حرف بزنیم؟
*
بکهیون پرسید:
-از پیشنهاد ملکه خبر داشتی؟
-نداشتم.
بکهیون سر تکون داد و گفت:
-خب؟ تو هم میخوای از قصر برم؟
چانیول کلافه جواب داد:
-من فقط میخوام کاری که به نفعته رو انجام بدی.
بکهیون خونسرد بهش خیره شد و گفت:
-و نفع من کدومشه؟
چانیول دلخور بهش نگاه کرد، از روی صندلی بلند شد و کنارش روی تخت نشست و گفت:
-منظورت چیه بکهیون؟ نفع تو جاییه که خودت راحت باشی.
-قبلا هم نگفتمت؟ وقتی پیشت باشم راحتم.
چانیول با مکث جواب داد:
-ولی من تا یه مدت نمیتونم کنارت باشم. برای امپراطوری جلوه ی درستی نداره که بالافاصله بعد از ازدواجم کنارت باشم. تا یه مدت باید...
مکث کرد و بعد ادامه داد:
-فقط کنار می چا باشم.
-از قصر نمیرم.
چانیول متعجب بهش نگاه کرد و با اخم گفت:
-مطمئنی؟ اینطور ممکنه اذیت بشی.
بکهیون جدی به صورتش خیره شد و گفت:
-همینجا میمونم.
بعد از این حرف از سرجا پاشد و گفت:
-تمرینم با جونگین دیر میشه. اگه شب درگیر نبودی میتونیم شامو باهم بخوریم.
چانیول متاسف و شرمنده جواب داد:
KAMU SEDANG MEMBACA
Prince's wife
Fiksi PenggemarCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...