*
بکهیون ناراضی به چانیول نگاه کرد، قیافه ی خندون پسر رو به روش بدجور اعصابشو خرد میکرد. با تشر گفت:
-من زخم و زیلی شدم اونوقت تو میخندی؟!
چانیول نزدیکش اومد و دستهاشو روی شونه های بکهیون انداخت و با خنده گفت:
-نمیدونی وقتی اینطور حرص میخوری چقدر بامزه میشی.
-لعنتی کل صورت و بدنم درد میکنه اونوقت تو فکر بامزگی منی؟!
-زیادی شلوغش میکنی بکهیون! صورتت فقط یه کم قرمز شده.
بکهیون عصبانی چانیولو کنار زد و روی تخت نشست، گفت:
-جای خنده بگو برام مرهم بیارن.
با شنیدن صدای خدمتکاری که اجازه ی ورود میخواست چانیول گفت:
-آوردن.
دختری با سینی که روش دو شیشه ی کوچیک و مقداری پارچه ی تمیز بود توی اتاق اومد و بعد از اینکه تعظیم کرد، سینیو روی میز گذاشت و بیرون رفت. چانیول کنار بکهیون نشست و از محتویات سبز رنگ توی یکی از شیشه ها با سر انگشت آروم به گونه ی بکهیون زد:
-این دردشو کمتر میکنه.
بکهیون اخم کرد و هیسی گفت و غر زد:
-میسوزه...آخ دردم گرفت.
-بهتر میشه.
-میشه اینقدر خونسرد نباشی؟!
چانیول ابروهاشو بالا برد و چشمهاشو درشت کرد و گفت:
-توقع داری چیکار کنم؟!
-اون فرمانده ی احمقتو توبیخ کن.
چانیول خندید:
-بکهیون! اون فقط وظیفشو انجام داده!
بکهیون عصبانی صورتشو جلو کشید و با نگاهی که فریاد میزد "جونگیونو میکُشم" گفت:
-وظیفه اش کتک زدن منه؟!
-نه، وظیفش آموزش توئه.
بکهیون با انگشت به صورت خودش اشاره کرد و گفت:
-خودت داری میگی آموزش، اون زده لت و پارم کرده!
چانیول هوف کلافه ای کشید و بوسه ی ملایمی به گونه ی بکهیون زد، گفت:
-به جاش اینقدر میبوسمش که خوب بشه، چطوره؟
بکهیون یواشکی لبخند زد و نیم نگاهی به چانیول انداخت و گفت:
-نمیدونم، باید امتحان کنی تا بفهمم خوب میشه یا نه.
چانیول خندید و چندبار زیر چشم و گونه ی بکهیونو بوسید، با ابرو به پاهای بکهیون اشاره کرد و گفت:
-پاهاتم درد میکنه؟
-هوم.
چانیول پایین پای بکهیون نشست و آروم شلوارشو روی ساق پاش بالا زد و با لبخند شیطونی گفت:
STAI LEGGENDO
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...