جنگل سفید به این خاطر اسمش این بود که درختهاش سالها پیش خشک شده و به جز چوبهای خاکستری رنگ و شاخه های خشکیده چیزی ازش باقی نمونده بود.
یه جنگل بزرگ که میگفتن محل زندگی ارواح سرگردونه.
بکهیون ترسیده آب دهنشو قورت داد. اون جنگل خیلی ترسناک به نظر میرسید ولی چاره ای جز ورود بهش رو نداشت. تا چند مایل اون طرف تر حتی یه نفر هم جرات زندگی کردن نداشت و برای همینم جنگل از شهر خیلی دور بود و بکهیون که فقط یه سکه داشت مجبور شده بود تمام راه رو پیاده بیاد و برای همین تقریبا نزدیک غروب به اونجا رسیده بود.
به خودش لعنت فرستاد که چرا نیمه ی راه به شهر برنگشته بود. با این وضعیت موقع برگشت نیمه شب به شهر میرسید.
توی دلش به مادرش فحش داد. اون فقط هفته ای یه سکه برای خرج به بکهیون میداد! و تازه سکه ای هم که الان داشت از پس انداز کردن پول تو جیبی هفته ی قبلش بود. تمام هفت روز رو برای اینکه یه وقت با بیرون رفتن هوس خرج کردن سکه به سرش بزنه توی خونه مونده بود.
با قدم های لرزون داخل جنگل رفت. هیچ ایده ای نداشت که چطور باید اون جادوگر رو پیدا کنه. ترسیده به دور و برش نگاه کرد. خاک روی زمین کاملا خشک بود و دور و بر فقط خار و درختهای خشک به چشم میخورد.
صدای قارقار کلاغ ها بالای سرش شنیده میشد و گاهی هم صدای هیس شبیه صدای خاموش شدن فیتیله به گوش میرسید.
با صدای لرزون گفت:
-جادوگر؟
وقتی فقط صدای عوعو باد رو شنید، به اجبار و این دفعه با صدایی که تلاش میکرد تا کمی بلندتر باشه گفت:
-جادوگر؟
یکهو چیزی شبیه ریسمان که لزج هم بود به دور مچ پاش پیچیده شد و با سرعت بالا روی زمین به سمت جلو کشیده شد. از ترس بلند و پشت سرهم داد میکشید.
همونطور که کشیده میشد داخل یه کلبه برده شد و وقتی در فلزی کلبه بهم خورد بالاخره ریسمان از دور مچ پاش باز شد.
رو به روش یه زن مسن با موهای خاکستری مرتب و صاف که تا روی شونه ش میرسید ایستاده بود.
زن یه پیراهن خاکستری آستین بلند به تن داشت و چهرش برعکس تصوری که بکهیون از جادوگرها داشت اصلا بدجنس و یا زشت نبود بلکه خیلی عادی شبیه به یکی از زن های شهر به نظر میرسید.
بی اختیار خندش گرفت ولی سعی کرد لبهاشو جمع کنه:
-شما جادوگرید؟
زن دست به سینه شد. یکی از ابروهاشو بالا داد و سرتاپای بکهیونو از نظر گذروند:
-با من چیکار داری؟
-شما واقعا جادوگرید؟
-چیه؟باید شاخ و دم داشته باشم تا جادوگر باشم؟
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...