Part 55

199 45 18
                                    

-چانیول؟

چانیول به عقب چرخید و جونگ سوک که با لبخند سمتش میومد رو نگاه کرد، از بعد قضیه ی بکهیون، وقت خیلی کمی رو با پسر عموش می گذروند، دست خودش نبود ولی ذهنش هر بار با دیدن جونگ سوک این واقعیت رو که پسر عموش عاشق معشوقه اش بوده و به همین خاطر بکهیون ترکش کرده رو توی سرش اکو می کرد.

سعی کرد لبخند هرچند مصنوعی بزنه.

جونگ سوک دستش رو روی شونه ی چانیول گذاشت و کنارش شروع به راه رفتن کرد. خندید و گفت:

-با این که بهار شده ولی هنوزم هوا سرده.

چانیول بی حوصله جواب داد.

-تازه اول بهاره، برای همین سرده.

-یادته وقتی بچه بودیم هر وقت هوا سرد می شد کت یا پالتویی که تنت بود رو می گرفتم؟

-از همون موقع چشمت دنبال چیزی بود که مال خودت نبود.

لبخند جونگ سوک محو شد. می دونست چانیول همچنان ازش دلخوره ولی تمام تلاشش رو این مدت کرده بود تا این کدورت برطرف بشه ولی انگار پسر عموش تصمیم نداشت این واقعیت رو فراموش کنه‌. هرچند حق هم داشت. اگه اون عاشق بکهیون نمی شد الان چانیول و بکهیون یه گوشه ای زندگی دو نفره و شادشون رو داشتن.

دستش رو از روی شونه ی چانیول برداشت و با لحن غمگینی گفت:

-دیگه نمی تونیم مثل قدیم باشیم نه؟

-دیگه بچه نیستیم که اتفاق ها زودگذر و بی اهمیت باشن، اتفاقی که افتاد هیچوقت درست یا جبران نمی شه.

-می دونی که نمی‌خواستم اینطور بشه.

-ولی شد.

جونگ سوک ناراحت به نیم رخ جدی و بدون حس پسر عموش نگاه کرد. چانیول براش مهم و با ارزش بود. با لحن صادقی گفت:

-من هیچوقت نخواستم بین شما دوتا بیام یا بکهیون رو‌ ازت بگیرم.

-می دونم.

جونگ سوک لبخند تلخی زد و گفت:

-با من مشکل داری، چرا پیش پدرم نمیای؟ بارها سراغت رو ازم گرفته.

-حتما میام.

-چند وقته همه اش همین رو می گی. حتما میام ولی نمیای.

چانیول ایستاد و سمت جونگ سوک چرخید.

-از عمو خجالت می کشم. به خاطر من به دو تا فراری پناه داد و بهشون کمک کرد تا از اینجا برن. ولی من هنوز نتونستم قولی که ازم گرفت رو عملی کنم.

ابروی جونگ سوک بالا رفت.

-چه قولی؟

-ازم خواست بکهیون رو برگردونم.

جونگ سوک چند لحظه ساکت موند و بعد لبخند زد و پرسید.

-و تو فقط به خاطر پدرم دنبال بکهیون می گردی؟

Prince's wifeWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu