-بازم پسر عموی عزیزم نیست نه؟
بکهیون به پشت سرش برگشت و جونگ سوکو با لبخندی که خیلی به لبهای درشتش میومد دید، صمیمانه باهاش دست داد:
-درست حدس زدین. بازم نیستنشون.
جونگ سوک ابروهاشو بالا داد و نگاه نافذشو به صورت بکهیون دوخت:
-به نفع من، بیشتر میتونم باهات وقت بگذرونم.
بکهیون معذب نگاهشو به سمت دیگه گرفت:
-دوست دارم برم بیرون ولی از محافظ همراه خودم بردن بدم میاد. نمیخوام وقتی به محله ی قدیممون میرم بقیه با دیدنم فکر کنن برای پُز دادن اومدم.
-اگه بخوای میتونم همراهت بیام.
بکهیون شوکه بهش نگاه کرد:
-چی؟!
جونگ سو قبضه ی شمشیرشو به دست گرفت و با چشم و ابرو بهش اشاره کرد:
-میتونم ازت دفاع کنم نگران نباش.
بکهیون لبخند زد:
-توی قصر کاری نداری؟
-نه، (چشمک زد) من کلا یه کمی بیکارم. چانیول برای اذیت کردنم معمولا میگه میتونم جای دلقک قصرو بگیرم.
بکهیون خندید:
-پس بریم؟
-بریم. فقط، با همین لباسها میخوای بیای؟
-مگه چشونه؟!
-یه کم زیادی توی چشمن. اگه میخوای به محلتون بری چیزی که که زرق و برق کمتری داره بپوشی فکر کنم بهتره.
بکهیون شونه بالا انداخت:
-نمیدونم ولی باشه میرم یه چیز دیگه میپوشم.
-همینجا منتظرت میمونم.
بعد اینکه بکهیون حاضر شد، هر دو سوار اسب به سمت محله ای که خونه ی بارون درونش بود رفتن. جونگ سوک به خونه ی بیون که زیاد بزرگ نبود ولی به خاطر گل ها و سبزه های کنار در ورودی جلوه ی قشنگی داشت نگاه کرد:
-کی به این گل و گیاه ها میرسه؟
بکهیون از اسب پایین پرید:
-مادرم. گاهی هم بابام.
جونگ سوک لبخند زد:
-مطمئنی ناراحت نمیشن منم داخل بیام؟
-معلومه که نمیشن زودب...
-هی احمق.
بکهیون به عقب برگشت و سهونو با نیش باز دید. خندید و جونگ سوک با اخم به پسری که همین چند لحظه پیش معشوقه ی شاهزاده رو احمق! خطاب کرده بود خیره شد. سهون نیم نگاه بی تفاوتی به پسر قد بلند انداخت و بعد خودشو روی بکهیون پرت کرد:
KAMU SEDANG MEMBACA
Prince's wife
Fiksi PenggemarCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...