سهون سرجا خشکش زد، چندبار پلک زد و بعد ناراحت گفت:
-چی؟! یکی دیگه استادم بشه؟ میخوای ولم کنی؟!
یی فان سمتش برگشت، چهرش همچنان صامت بود، گفت:
-ولت نمیکنم ولی قرار نیست دیگه استادت باشم، اونی که قراره استادت بشه از من بهتره.
سهون بغضشو قورت داد و جواب داد:
-به خاطر حرف های اون روزمه؟
-نه.
-دروغ میگی.
-آره.
-اینقدر اذیتت میکنم.
یی فان نفسشو محکم بیرون داد و نزدیک سهون رفت و گفت:
-اونی که اذیت میشه من نیستم، تویی.
-اینکه اذیت میشم یا نمیشم رو خودم تشخیص میدم نه تو.
-دیگه نمیتونم استادت باشم و الانم جای بحث راه بیفت.
-نمیام...اصلا قراردادمونو فسخ کن. دیگه نمیخوام شعبده باز بشم.
سهون بعد از زدن این حرف ها پشتشو کرد و یی فان محکم بازوشو گرفت و نگهش داشت و گفت:
-یادت رفته؟ فسخ قرارداد یعنی تاوان پس دادن.
سهون عصبانی سمتش چرخید و جواب داد:
-حاضرم تاوان پس بدم.
-فکر کردی سادس؟ هوم؟ فکر میکنی شورا متوجه بشه یه نفر قراردادشو فسخ کرده ساده ازش میگذره؟
-برام مهم نیست اون شورای مزخرفی که میگی قراره چه غلطی کنه، اگه تو استادم نباشی نمیخوام شعبده باز بشم.
-بچه بازی در نیار سهون.
سهون محکم دستشو عقب کشید و داد زد:
-من دارم بچه بازی در میارم یا تو که از ترس داری ولم میکنی.
-ترس من از علاقه ی تو نیست.
سهون جلو اومد و صورتشو نزدیک صورت یی فان برد و توپید:
-پس ترست از چیه؟
یی فان به چشم های سهون خیره شد و گفت:
-از اینه که بلایی سرت بیاد.
سهون شوکه خودشو عقب کشید:
-منظورت چیه؟!
-برادرم و شورا دنبال منن، به خاطر همین ممکنه به خاطر من بلایی سرت بیارن ولی اگه استادت من نباشم اونوقت دیگه کاری ازشون ساخته نیست.
-داری گیجم میکنی یی فان، درست حرف بزن ببینم جریان چیه.
یی فان دستشو روی چشمها و پیشونیش کشید و سر تکون داد:
-باشه...بیا اینجا.
جلوتر رفت و روی تخته سنگی که نزدیک رودخونه بود نشست و به سنگ کنارش اشاره کرد:
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...