نگهبانی نگاهی به سر تا پاش انداخت و بعد با چهره ی متعجب پرسید:
-برای کار توی اصطبل اومدی؟
بکهیون آب دهنش رو پایین داد و سعی کرد صداش محکم باشه، جواب داد.
-بله. کیم جو هیوک هستم.
نگهبان با تمسخر خندید.
-آخه قد و قواره ی تو رو چه به کار توی اصطبل؟
بکهیون اخم کرد.
-قدم کوتاهه و لاغرم ولی زورم خیلی زیاده قبلا هم توی اصطبل کار کردم.
نگهبان هوفی گفت و دروازه رو باز کرد. رو به بکهیون که دور میشد گفت:
-مطمئنم سر یه ماه نشده فرار میکنی. هه.
بکهیون بدون جواب دادن به راهش ادامه داد. اصطبل سمت شرق قصر بود. رئیس اونجا رو سابقا دیده بود. یکی به اسم دو کیونگ سو که همیشه ی خدا اخم بین ابروهای پهنش بود و شیشهی عینکش از تمیزی برق میزد.
صدای بم و آرومی داشت و همیشه طوری نگاه میکرد که خوای نخواه ازش حساب میبردی. سابقا توی قصر شایعه شده بود که با کیم جونگین افسر گارد سلطنتی ارتباط عاشقانه داره ولی هر دوشون ردش کرده بودن و بعد از مدت شایعه ها خوابیده بود.
بکهیون از کیونگ سو میترسید. مخصوصا اینکه قبلا دیده بودش و ترس این رو داشت که بشناستش.
-ببخشید.
کیونگ سو که پشت بهش ایستاده بود و سرگرم دستور دادن به چند نفر بود روی پاشنهی پا چرخید. با دیدن بکهیون، اخم کرد و گفت:
-چیه؟
-سلام. کیم جو هیوک هستم. برای کار توی اصطبل اومدم.
کیونگ سو به بکهیون نزدیک شد و رو به روش ایستاد. چند ثانیه به صورتش خیره موند و بعد سر تا پاش رو نگاه کرد و گفت:
-شنیدم قبلا توی یه اصطبل کار میکردی.
-بله، همینطوره.
-چرا از اونجا بیرون اومدی؟
لعنتی، یی فان هیچی در مورد این بهش نگفته بود. به کیونگ سو خیره موند و سعی کرد توی ذهنش یه دروغ دست و پا کنه و امیدوار بود که یی فان چیزی در این مورد بهشون نگفته باشه چون ممکن بود دروغشون یکی در نیاد.
-شنیدی چی گفتم؟!
-ببخشید، بله بله...صاحب کارم فوت کرد. راستش یادش افتادم برای همین نتونستم سریع جوابتون رو بدم. هنوزم با یادآوری اینکه اون مرده قلبم درد میگیره.
کیونگ سو سر تکون تکون داد و سمت ردیف اتاقک های چوبی سمت چپ اشاره کرد که فاصله ی زیادی با اصطبل نداشتن.
-آخرین اتاق مال توئه. وسایلت رو اونجا بذار و بیا توی اصطبل. از امروز کارت رو شروع میکنی. در مورد دستمزدت هم بعدا صحبت میکنیم.
YOU ARE READING
Prince's wife
FanfictionCouple: Chanbaek Genre: Romance, Fantasy Author: Barf.Azar Status: completed Site's Channle: @Exoperfic بکهیون آخرین فرزند سِر بیون مخفیانه عاشق شاهزاده چانیوله، اون یه فرصت به دست میاره تا با معالمه با جادوگر، بتونه چانیول رو به دست بیاره ولی بکهیو...