P.17

4K 768 102
                                    

Writer POV:

جیمین با حرص به بستنی توی دستای یونگی زل میزنه.
یونگی زیر چشمی نگاهی بهش میندازه:

*باز چیه؟

جیمین با اخم وحشتناکی به یونگی خیره میشه. بستنی رو از دستش میقاپه و به پشتی صندلی تکیه میده.

"احمق سنگی بداخلاق... جین هیونگو بگو به من میگه مامااان... مامان خودتی اه... "

*درست نیست بعد از اینکه کسی اون چیزی که میخواستیو برات خرید، این رفتارو داشته باشی!

جیمین با اخم به سمتش برمیگرده.
هرچند بیشتر از دست خودش بخاطر بلند حرف زدنش عصبی بود، اما زیر لب غر غر میکنه:

*خفه شو! توی احمق حقت نبود برگردم پیشت. اصلا چرا خواستی برگردم؟ ها؟

*چون دوست دارم...

*فک میکنی خر میشم و ازت سواری میگیرم؟ اگه اینجوری فک میکنی خیلی احمقی...

*با من ازدواج میکنی؟

*بـ... چیییییی؟

با جیغ فریاد میزنه و لبشو میگیره. ناباور به قیافه‌ی یونگی زل میزنه، اما دریغ از لبخندی.
امکان نداشت باورش کنه. اگه باورش کنه حتما یه احمق به تمام معناست.

*دوربین مخفیه؟

یونگی بی حوصله پوفی میکشه و توی صندلیش کمی جابه‌جا میشه:

*مسخره بازی در نیار جیمین... با هام ازدواج میکنی؟

*نـه!

گازی از بستنیش که تقریبا آب شده بود میگیره و به سمت شیشه برمیگرده.

یونگی دستی بین موهای نقره ایش میکشه و اونارو عقب میده.
مطمئنا جیمین الان از دستش عصبی بود، وگرنه که از خداشه باهاش ازدواج کنه. مگه نه؟

حتی فکرشم نمیکرد این از خود راضی بودنش باعث رنجش اطرافیانش بشه.

با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میومد زمزمه کرد:

*چرا؟

جیمین که بستنی شو تموم کرده بود، خم میشه و چنتا دستمال کاغذی بیرون میاره و دستاش و دهنش رو پاک میکنه.

اما قبل از اینکه دستمال به لبهای قلوه ای زیباش برسه، لبهای باریک یونگی اونارو محاصره میکنن.

یونگی با لذت لبهای آغشته به بستنی شکلاتیش رو مزه میکنه و با اصرار زبونش رو داخل حفره‌ی دهنش میکنه.

جیمین با کمی تقلا، دستش رو روی سینه یونگی میزاره تا از خودش جداش کنه. و تقریبا موفق هم شد.

یونگی با حرص کف دستش رو محکم به شیشه کنار جیمین میکوبه و توی صورتش خم میشه:

*مشکل کوفتیت چیه؟ ها؟

𝑀𝑦 𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now