P.04

5.1K 978 40
                                    

به سمت مقصدی نامعلوم درحال رانندگی م و واقعا هیچ ایده ای ندارم که الان کجام.

زنگ خوردن گوشی م انگار یه تلنگر بود تا کمتر پامو روی پدال گاز فشار بدم و ذهنم پر بکشه به جاهایی که نباید.
ماشین رو توی گوشه ‌ی از خیابون پارک میکنم و گوشی رو جواب میدم:

*هیونگ؟

صدای گرفته جیمین توی گوشی اکو میشه و من قلبم مچاله.

خش صداش نشون میداد که یه دعوای حسابی با یونگی کرده و صدای گرفته‌ش هم نشونه گریه کردن زیادش بود.

اه بی صدایی میکشم و با خوش رویی جوابشو میدم:

-بله جیمینا؟ حالت خوبه؟
*نه هیونگ، اصلا...

هق هقش بلند میشه. فرمون ماشین رو توی دستم محکم مچاله میکنم.

"قسم میخورم یه بلایی سرت میارم، مین یونگی عوضی"

-کجایی؟ میتونی بیای دنبالم؟

نگاه گنگی به اطرافم میندازم:

-عاااا. نمیدونم کجام...

پیشونی مو نوازش میکنم:

-تو کجایی؟ و آره میتونم بیام دنبالت.
*جلو در خونه ام.

لبخندی میزنم، هرچند میدونم جیمین نمی‌بیندش و دلیلم برای لبخند چیه، اما با این حال لبخند میزنم:

-باشه جیمین شی. نزاری بدزدنت ها. دارم میام.
*اذیتم نکن هیونگ! زودتر بیا. فعلا.

صدای خنده‌ش لبخند به لب منم آورد. اون پسر مثله جونگکوکه برام. واقعا اندازه کوک دوسش دارم.
خوشحالیش خوشحالم می‌کنه و نارحتیش، ناراحتم میکنه.
همینطور برای مشکلش هرچند برای کوک نبودم اما برای جیمین هیچ جوره ازش دریغ نمیکنم.

خیابون رو دور میزنم و به سمت جیمین میرونم.

***

جیمین روی صندلی جلویی مینشینه، و منم اصلا ازش نمیپرسم که چه اتفاقی افتاد؟ یونگی کجاست؟ از خونه پرتت کرده بیرون؟ یا بهت ضربه که نزد؟
اون عوضی توی این هوای سرد این پسرو با شکم پر بیرون کرده؟
چجوری تونسته؟
مگه خودشم پدر این بچه نیست؟

هاه! واقعا دنیا پر از آدمای عوضیِ به درد نخوره.

با لبخند به طرف جیمین برمیگردم و سعی میکنم این جو سنگین رو از بین ببرم:

-کجا بریم جیمین شی؟

آهی میکشه و توی صندلی جابه‌جا میشه:

*نمیدونم هیونگ. یه جایی به غیر از اینجا.

دهن باز کردم که جوابش رو بدم و همون لحظه گوشی م زنگ خورد.
نگاه کوتاهی به شماره ناشناس انداختم، ذهنم اونقدر درگیر اتفاقات اخیر بود که اصلا برام مهم نبود پشت خط کیه.

-بله؟
+کیم نامجون شی؟

نگاه م مستقیم به روبه رو بود:

-درسته! و شما؟
+کیم سوکجین ام.

با شنیدن اسمش، دست و پامو به وضوح گم کردم.

-عا...بـ ... بله. سوکجین ش...شی... کاری ازم ساخته س؟؟

پوزخند جیمین رو بخاطر لکنت گرفتم میبینم و بهش توجهی نمیکنم.

+درمورد... قرارداد و اینا...
-اها بله بله.
+من آدرس رو براتون میفرستم، میتونید بیاد خونه من؟
-عا... بله البته.
+پس... فعلا.

قطع میکنه و من به سمت جیمین برمی‌گردم.
لبخند دندون نمایی میزنم:

-هی...
*چه دستو پاتم گم کردی هیونگ... مثلا عاشقش نبودی و کشک چی و پشم چی و...
-تو دیگه اذیتم نکن جیمینا!

اخم ساختگی میکنم و با ناراحتی بهش خیره میشم.
با صدای بلند میخنده:

*من آدرس خونه هیونگو بلدم. منم باهات میام.

نگاه نا مطمئنی بهش میندازم:
-مطمئنی؟

نگاه غمگینی بهم میکنه:
*مشکلی ندارم.

ماشین رو روشن میکنم و به سمت خونه سوکجین میرونم.

***

-اینجاست؟

به واحد 20 نگاهی میندازنم. چه خونه‌ی لوکسی هم داره لامصب.
جیمین سری تکون داد و زنگ رو فشار میده.

+اومدم.

باز استرس لعنتی اومد سراغم. معلومه جوابش مثبته، چون هیچ کس نمیتونه دربرابر 50 میلیون سکوت کنه، حتی اگه همچین ثروتمند هم باشه.

در باز میشه، چهره‌ی جذابش با لباس راحتی خونگی توی چهارچوب در ظاهر میشه و من ضربان قلبم با دیدن این همه جذابیت این فرشته توی لباس خونگی بالا میره.
لبخندی میزنم و قبل از اینکه حرفی بزنم جیمین از پشتم ظاهر میشه و بهش سلام میکنه...

______

سلام به همگی❤
ووت، کامنت و فالو یادتون نره ⁦(´∩。• ᵕ •。∩') ⁩

اگه نامجین میخونید، حتما به دوتا استوری های دیگه مم سر بزنید.
لاب یو آل⁦(づ ̄ ³ ̄)づ⁩

𝑀𝑦 𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now