عشق؟ اگه منظورت اینه که من هم میتونم ذره ذره ی پوستتو ببوسم و هم میتونم سانت به سانتشو پر از خون کنم چون کسی لمسش کرده، اره من عاشقتم یول.
_baekhyun.Aiden__________
"اره. گفت کریس تهدید کرده که تو رو میکشه."
چانیول فقط تونست پلک بزنه. شرایط افتضاح بود. انگار یه چیزی تو مغزش منفجر شد و چان حس کرد سرش گیج میره. بکهیون به خاطر اون رفته بود یه گوری که معلوم نبود قراره چه بلایی سرش بیارن.
حس بی مصرف بودن براش اون لحظه مثل یه عذاب کامل بود و بدنشو میسوزوند.
رزی با ناامیدی پرسید:"میدونی کجاست؟"
و هون بدون کار اضافه ای گفت:
"نه. جز من کسی نمیتونه ادرسشو بهتون داده باشه و این شک برانگیزه. میخوام تو ذهنش یه مرده باقی بمونم."
و اینبار چانیول بدون مکث گردنش رو از پشت بین بازو و ارنجش قفل کرد:
"و اگه نگی و اون احمق اسیب ببینه، همینجا میکشمت و کریس دیگه چیزی جز جسد لعنتیت نداره که بخواد بهش شک کنه."
.......
چان حالش خوبه.
این جمله رو زمانی پیش خودش زمزمه کرد که به تصویر زیباش توی تلوزیون نگاه میکرد. کمی گیج میزد و برخلاف همیشه که با دقت و بی نقص کار میکرد، گاها اچار یا ابزارش از دستش میفتاد و اخمش غلیظ تر از بقیه وقت ها بود. بکهیون نگاهشو از یول توی فیلم گرفت.اون فقط یه تصویر بود و چیزی که واقعیت داشت، کریس بود. کریس و دستایی که تو این چند روز، کم لمسش نکرده بودن. مدام به هیون خیره بود. براش مواد میاورد...
مشروب، سیگار، سکس و قتل. تموم چیزهایی که بکهیون دوست داشت رو براش فراهم کرده بود تا در عوض نگاه مات بک چند لحظه بهش خیره شه.
امروز نزدیک نیم ساعت به گلدون عتیقه ی کریس نگاه کرد. انقدری که مرد حسودیش شد
چندین بار صداش کرده بود...چند بار بوسیده و لمسش کرد اما نگاه هیون از اون گلدون لعنتی جدا نمیشد و کریس کلافه بهش شلیک کرد و جسم چینی چند میلیون دلاری، روی زمین با صدای بلندی خورد شد.
اما هیون حتی تکون هم نخورد.اون اصلا به گلدون نگاه نمیکرد. ذهنش درگیر چیزهای جدا از خونه ی کریس بود. اونجا همه چیز داشت.
کسی که محدودش نمیکنه و مثل خودش عاشق شراب و خون و سکسه. و البته عاشق بکهیون.اون بهش غر نمیزد. براش چاقو میساخت...شاید زندگی ایده ال همین باشه؟ کریس همونطور که غذاش رو توی نشیمن میخورد، چند نفر رو اجیر کرد تا برای بک لباس بیارن. از همون مدل های گوتیک که دوست داره و این باعث شد کمی تعجب پسر کوچیکتر رو برانگیخته کنه. اما کریس دوستش داشت. خود واقعیش رو...اون یه بیبی بوی نمیخواست. یه قاتل کوچولو میخواست!
YOU ARE READING
Aiden
Fanfictionدنیای بکهیون چیزی جز قتل و بیماری های روانی نداشت تا قبل از اینکه محور زندگیش از جنون و اعتیاد، به چشم های وحشی پسری که پیانو میزد تغییر کنه _______ یه پسر برهنه و خون الود تو چشم هاش میرقصید. چیزی شبیه اخرین رقص اکو به عشق نارسیس، قبل از اینکه ازش...