"نگفتنش باعث نمیشه تو همچین خاطراتی نداشته باشی."_گفتنش باعث نمیشه کله ام فاکی نشه و نیام سراغت.
و قبل از اینکه جلوی چشم های متعجب بک دعوا کنن، صدای هق هق رو اعصابی از سمت هانا شنیده شد. هیون اه خسته ای کشید و سرش رو به مبل تکیه داد:
"لعنت..."
اون روز به اندازه کافی با هانا سر و کله زده بود و دیگه تحمل صداش زو نداشت. رز نگاهی به بچه انداخت:
"برو حموم. من توله رو نگه میدارم!"
.......همه چیز به طرز مشکوک و مزخرفی درست پیش میرفت. به قدری تمیز و خوب، که سهون الان بعد از پیامی که به لپ تابش ارسال شده بود و محرمانه ازش خواسته بود دختر کای رو پیدا کنه، به عمارتشون نزدیک میشه.
راننده ی خود کای دنبالش فرستاده بود و اون با چهره ی گنگ به رو به رو خیره بود.
حس خوبی نداشت. اون قبلا هم به این عمارت اومده بود. امکان نداشت کای بشناسش. جز بکهیون، همشون ماسک داشتن و غیر قابل شناسایی بودن.
عمارت تاریک تر از شب مهمونی بود. و خیلی خلوت. فقط بادیگاردها و افراد نزدیک کای اونجا بودن. مرد مشاورش، سهون رو راهنمایی کرد به اتاق کای.مبلمان سلطنتی و یشمی رنگ توی اتاق چیده شده بود و جو اشرافی به اتاق بزرگش میداد. اونجا از خونه های بالا شهر بود و همه چیز با توجه به سلیقه کای، عتیقه و کلاسیک به نظر میرسید.
اما سهون بی اهمیت به اطراف، مستقیما به چشمای کای خیره بود. چشم هایی که ناخوداگاه حس بدی ازشون میگرفت. از نیشخند هایی که نشونش میداد، متنفر بود.همونطور که پشت میزش نشسته بود، پاهاش رو روی شیشه ی میز کارش گذاشت. پیپ خوشبویی تو دستش بود و چشمای سیاه بازیگوشش، باریک شده بود تا دقیق سهون رو نگاه کنه. اون مرد به شدت خونسرد و فریبکار بود.
_برای پیدا کردن دخترم اینجایی. اینو میدونی؟
هون برخلاف درونش، محکم و سرد جواب داد:
"باهام از قبل هماهنگ شده بود."
_میدونم.
لحن کای سرگرم شده و در عین حال جدی بود. هون اخم کمرنگی کرد و صاف ایستاد. کای پاهای بلندشو پایین اورد و قدم های اهسته و موقرشو سمت پسر ایستاده وسط اتاق، کشوند.
ادکلن تلخش بوی خاصی داشت و سهون رو اذیت میکرد.کای خیره به چشم هاش، پوزخندی زد. چهرش ناگهانی کاملا جدی شد:
"اما اینو نمیدونی که من احمق نیستم. اوه سهون."
اسمشو با مکث و لحن خاصی صدا کرد و سونگ با اشاره ای که از رئیسش گرفت، سری رو به نگهبان جلوی در اتاق تکون داد. در باز شد و جسد خون الودی کف پارکت های گرم و قهوه ای رنگ افتاد.
صورت و بدنش کاملا سوخته بود. کای لبخندی میزنه و دود خوشبوی حاصل از پیپش رو تو صورت هون فوت میکنه:
YOU ARE READING
Aiden
Fanfictionدنیای بکهیون چیزی جز قتل و بیماری های روانی نداشت تا قبل از اینکه محور زندگیش از جنون و اعتیاد، به چشم های وحشی پسری که پیانو میزد تغییر کنه _______ یه پسر برهنه و خون الود تو چشم هاش میرقصید. چیزی شبیه اخرین رقص اکو به عشق نارسیس، قبل از اینکه ازش...