A normal boy

1K 282 192
                                    

چند دقیقه ای بود که توی وان کوچیک مسافرخونه دراز کشیده بودن. نیمه های شب بود و بکهیون بعد از تعریف کردن گوشه ای از خاطراتش مجبور شد سریع بره محل کار جدیدش تا کمی یاد بگیره.

صاحب اونجا وقتی متوجه شد هیون بلد نیست تتو بزنه، خواست بیرونش کنه اما بک تحمل نداشت دو فرد مهم زندگیش رو بیشتر از این خسته ببینه. بعد از کلی اصرار، قرار شد اونجا رو تمیز کنه و البته همینجوری یه طرح زد که مرد خوشش اومد. بک تو نقاشی استعداد چندانی نداشت اما خلاق بود و طرح ابداعیش برای تتو، باعث شد مرد کمی خوشش بیاد.

بعد از چند ساعت به خونه برگشت و با رز کمی حرف زدن و دختر جوان موهاش که بلند شده بود رو ناشیانه و با کمک یول، کوتاه کرد. جای خوشحالی بود که رز به سکسشون اشاره ای نکرد و هرچند یاداوری قیافش باعث میشد یول و هیون کمی خندشون بگیره.

بکهیون تموم مدت متوجه بود چان نگاهش نمیکنه. بعد از اینکه باهم حرف زده بودن، اون فقط محکم بغلش کرد و درحالی که صداش کمی خش دار شده بود زمزمه کرد که متاسفه.

همین و بعد بک رفته بود به تتوشاپ. نیمه های شب بود که رز خوابش رفت و بکهیون به گفته ی چان، باهاش حموم اومد. میدونست دوش گرفتن بهونست و چانیول میخواد باهاش تنها باشه. مرد مسئولیت پذیر و زیباش...

تو دلش ذوق یول رو میکنه و همونطور که توی وان به یول لم داده، سینشو میبوسه. میترسه...میدونه چان همچین ادمی نیست اما بازم میترسه تنهاش بذاره یا بهش ترحم کنه. دوست داره پسر مکانیک چیزی بگه اما اون ساکته و فقط موهای بک رو براش کف میزنه و با ملایمت میشوره.

ظاهرا یول موهای کوتاه شده ی بک رو دوست داشت. چون چند بار پشت گردنش که دیگه مو نپوشونده بودش رو بوسید. خودش موقع حالت دادن به موهای بک، اونا رو سمت بالا شونه زده بود. میگفت اینجوری بهتر چشماش معلومه.

هیون با بوسه های یول خمار شده بود. پسر بزرگتر از پشت بغلش کرده بود و موهاش رو میشست. انگار بک یه بچه ست که موقع امپول زدن گریه نکرده و الان داره غیر مستقیم از طرف باباش لوس و تشویق میشه. اما این جایزه ی کدوم کارش بود؟ و وقتی هیون به خودش میاد متوجه میشه ناخوداگاه این رو بلند پرسیده.

چان کمی مکث میکنه و به پشت سر پر از کف هیون خیره میشه:

"جایزه نیست. فقط بعد اصلاح، مو خورده تو لباست ریخت و اگه به خودت بود، تا یه ماه دیگه هم حموم نمیرفتی."

بک میخواد فرار کنه. چان دروغ میگه. داره دروغ میگه...با اضطرابی که هر ثانیه تو وجودش بیشتر میشه، کمی تو وان جا به جا میشه.

_ قرار نیست قضاوت یا رهات کنم چون گذشته ی بدی داشتی. تقصیر تو نبوده. میدونم تو گناهی نداشتی. پس اینجوری نگام نکن.

ناگهانی گفت و هرچی به ته جملش نزدیک تر میشد، صداش تحلیل میرفت تا جایی که انتهای یه زمزمه ی نرم، لب هاش رو طولانی به پشت موهای کوتاه و تیز شدش چسبوند. بکهیون بغض داره و عصبیه:

Aiden Where stories live. Discover now