چند ثانیه کافی بود تا سمت هم حمله کنن. البته...چان دقیق که نگاه کرد دید درواقع کسی که داره حمله میکنه، حریف هیونه.
اون پسر کوچولوی احمق ایستاد و گذاشت مشت محکم مرد بوکسور، تو صورتش بیاد.
چانیول میشنید بغل دستی هاش دارن میخندن و بک رو به تمسخر گرفتن.میله ی محافظ جلوی دستشو فشار داد و فاک بلندی گفت. اون احمق داشت چکار میکرد؟ مشت های مرد سنگین بود و چند بار محکم تو صورت و بدن هیون کوبیده شد.
درست زمانی که خون از دهن پسر کوچیکتر بیرون پاشیده شد و روی زمین افتاد، چانیول عربده کشید:"چه گهی میخوری؟ بلند شو. بلند شو."
امکان نداشت تو اونهمه سر و صدا فریاد چان رو بشنوه. اونجا مبارزه ازاد بود و کسی نمیرفت بک رو از وسط رینگ بیرون بکشه.
میدونست نمیشنوه اما عصبانی و بلند دوباره داد زد:
"بک بلند شو بزنش."
دیگه کم کم داشت میرفت تا مسئول اونجا رو پیدا کنه و بگه بک رو بفرسته بیرون از رینگ، که صدای مردی که روند مسابقه رو با بلند گو گزارش میکرد شنیده شد:
"به نظر میرسه اون بچه تازه وارد از فشار شوک دیوونه شده! نگاش کنید! اون داره میخنده. میخواد تام رو عصبانی کنه؟ "
حریف هیون با خشم بیشتری داد زد و به پسر زیرش مشت زد. اما گزارشگر همچنان اعلام میکرد هیون داره میخنده.
چان دوید تا جای بهتری بره و دید داشته باشه. راست میگفت...دندون های هیون خون الود بود و گونش کبودی ترسناکی داشت اما اون دهن خونی، پر از لبخند بود.
نمیخواست توی این شرایط یاد گذشته بیفته. اما صدای جمعیت و بکهیونی که داشت کتک میخورد باعث میشد کنترل احساساتش رو از دست بده. اون فضا بهش تپش قلب و تعرق شدید میداد جوری که میترسید قلبش رو بالا بیاره. بار ها شده بود خودش رو میفرستادن به جون برده های دیگه مینداختن و روی درگیریشون شرط بندی میکردن.
اون از این مبارزه های بی قانون و پر از خشونت و بی عدالتی، متنفر بود. و حالا داشت میدید بک رو تیکه تیکه میکنن. مشت محکم و خشم الودی به میله زد و بی فایده داد زد:"نخند احمق پاشو بزنش. پاشو بزنش."
شاید چان تنها کسی بود که پسر تازه وارد رو تشویق میکرد و بقیه فقط به اون نمایش خون الود و مسخره میخندیدن.
تام مشتش رو برای محکم ترین ضربش بالا برد و نفس چان حبس شد.
فحش بلندی داد و دستش رو به میله های محافظ گرفت تا ازش بالا بره و بک رو بیرون بیاره که سر پسر کوچیکتر، تکونی خورد و مشت تام محکم کنار سرش و روی سیمان فرود امد._انگار اون تازه وارد تصمیم گرفته یه تکونی بخوره!
صدای گزارشگر رو اعصاب بود. مبارزه ی مزخرف و یک طرفه شون رو اعصاب بود. اون لحظه چانیول حس کرد داره دیوونه میشه. اما تن داغون و خونی هیون تکونی خورد و اروم بلند شد. بلاخره!
چان از روی حرص و هیجان مشتی به میله ها زد و داد کشید:
ESTÁS LEYENDO
Aiden
Fanficدنیای بکهیون چیزی جز قتل و بیماری های روانی نداشت تا قبل از اینکه محور زندگیش از جنون و اعتیاد، به چشم های وحشی پسری که پیانو میزد تغییر کنه _______ یه پسر برهنه و خون الود تو چشم هاش میرقصید. چیزی شبیه اخرین رقص اکو به عشق نارسیس، قبل از اینکه ازش...