سالن پر از نور و تمیز بود. پر از دختر هایی که رقص های عجیب میکردن و به اون گوشه ای از سالن که بودن ، جلوه ی زیبایی میدادن.
سینی هایی پر از شراب های خوشرنگ مدام سرو میشد و تمام افرادی که اونجا بودن لباس های گرون قیمت داشتن. مهمونی چندان شلوغ نبود و ببشتر حالت یه محفل خصوصی رو داشت.پاهای برهنه بک که از سرمای سیاهچال یخ کرده بود، حالا داشت گرم میشد.
لباس جدیدی که بهش داده بودن کمتر از قبلی بود. تنها حس خوبی که میتونست بهش داشته باشه این بود که ریختن خون روی حریر سفید و نازش میتونه قشنگ باشه.چند ساعت قبل چانیول رو برده بودن تا برای مهمونی اماده اش کنن.
شاید برای همین نگاه بک مدام گوشه کنار سالن میچرخید...میخواست ببینتش. اما هیچ پسر بلند قد و بداخلاقی اون اطراف نبود._هی کوچولو...بیا اینجا.
دستش توسط مرد شیک پوشی کشیده شد و بی تعادل و با گیجی رو پاهاش نشست. حواسش به سهون بود که کمی اون طرف تر نشسته بود و باهم چشم تو چشم شدن.
میتونست داغ شدن صورتش رو حس کنه. از نگاه تمسخر امیز سهون حالش بد میشد.فقط دستاش رو مشت کرد و اخم هاش تو هم رفتن.
انگشت های زمخت مرد، بدون اینکه متوجه نگاه های سهون و بک شه چونه اش رو گرفت و صورت بی حوصله اش رو برای دوست هاش که مثل خودش دور میز نشسته بودن بالا اورد. کای هم بینشون حضور داشت. با چهره خونسرد و ارومی که شبیه گرگ نشونش میداد. افراد دور میز ظاهرا مهمان های مهم اونشب بودن:"هی دنی...این عروسک چینی رو ببین. شرط میبندم خوب بلده تو تخت ادمو دیوونه کنه."
دنیل که بوی عطر عجیب و تندش داشت بکهیون رو کلافه میکرد، کمی از نوشیدنیش رو مزه کرد:
"هوم...از نگاهاش خوشم نمیاد. عوضیه."
مرد میانسالی که بکهیون تو بغلش بود، با خنده به صورت بک نگاه کرد و زبونش رو به طور نفرت انگیزی رو گونه اش کشید. هیون به چاقوی میوه خوری روی میز خیره بود و به سختی تلاش میکرد نخنده. لرزش احمقانه ی دست هاش و هجوم خاطرات ناخوشایند، پسر مجنون رو به خنده مینداختن. میخواست قهقهه بزنه و اون چاقو رو تو سر خودش فرو ببره اما در نهایت، اون تنها یه هرزه ی سطحی رو پاهای مهمون کای ئه و بی هیچ لبخندی فقط میذاره باهاش بازی کنن.
_ تو نمیدونی این اسیایی ها چقدر ظریف و هاتن...به خصوص با این لنزهاش یه افسونگر شده. شاید امشب از صاحبت تو رو قرض گرفتم عروسک. هوم؟
صورتش بین دست های مرد فشرده شد. شاید میخواست ببینه اون عروسک با نگاه مرده، درد رو احساس میکنه؟ اما هیون هیچ حسی نداشت و فقط اجزای صورت مرد رو نگاه میکرد و توی این فکر بود اگه پوستش رو بشکافه چه اتفاقی میفته. دستش داشت بین پاهای لخت بکهیون میرفت که صدای همهمه افراد قطع شد و حواس افراد سر میز رو به طرف اوای ملایمی کشوند.
YOU ARE READING
Aiden
Fanfictionدنیای بکهیون چیزی جز قتل و بیماری های روانی نداشت تا قبل از اینکه محور زندگیش از جنون و اعتیاد، به چشم های وحشی پسری که پیانو میزد تغییر کنه _______ یه پسر برهنه و خون الود تو چشم هاش میرقصید. چیزی شبیه اخرین رقص اکو به عشق نارسیس، قبل از اینکه ازش...