تغییر

1.2K 325 121
                                    

_مطمئنی اونجا بوده؟

رز درحالی که موهاشو بیحوصله بالای سرش گوجه کرده بود و بی هدف تو خیابون میچرخید، تلفن رو بیشتر به گوشش چسبوند:

"اره تا همین چند دقیقه پیش داشتیم زور میزدیم اونی که کشته بود رو زنده نگه داریم. جانی بهم گفت یکی بک رو زده و اون برای همین عصبانی شده. به نظرت اون اشغال کی میتونه باشه؟"

جمله اخرشو با حرص گفت و چان چنگی به موهاش زد:

"لعنتی...اما اون چرا..."

رز با یاداوری چهره بک وقتی با بن از سیلو خارج میشد، دوباره عصبی شد:

"فکر میکنی رفتن خاله بازی؟ مثل اینکه کریس کتکش زده بود. خیلی داغون بود. مگه ندیدیش چه وضعی داشت؟"

با تردید جواب داد:

"نه."

اینبار صداش ارومتر بود. رز چند لحظه به تابلوی نئونی رو به روش نگاه کرد. کافی شاپ... موبایلشو به لباش چسبوند و تا جایی که میتونست، غلیظ گفت:

"پس فاک یو."

و تماسو قطع کرد. حرف های چان رو راجب مستقل شدن پیش خودش تکرار کرد.  هودیه گشاد مشکی تنش بود با شلوار ساده ی جین. هیچ ارایشی نداشت و موهای بلند و لختشو حتی شونه هم نزده بود و فقط بالای سرش بسته بود. نفسی کشید. خب اوکی شبیه بیخانمان ها بود اما به درک. و با همین شعار داخل سالن رفت.
..........
چند ساعتی از نیمه شب گذشته بود‌. یول به حرفای رز فکر کرده بود. به زندگیش، کای و چیزای دیگه هم فکر کرده بود.
ممکن بود بتونه پنهانی از لندن فرار کنه؟ قطعا اونقدر مهم نبود که کای بخواد بیشتر از این پیگیر شه.
بک هم که نمیفهمید. اصلا از کجا میخواست بفهمه چان لندن رو ترک کرده. اون واقعا حوصله نداشت هر شب با یه دیوونه قاتل سر و کله بزنه.

چیزی هم نداشت که بهش دلبسته باشه پس میرفت...شاید اوضاع بهتر میشد. اما مطمئن نبود. شاید کای براش محافظ گذاشته بود. یا شاید...نمیدونست.

هیچی تو ذهنش نبود. بلند شد تا حداقل چیزی روی لباس نازکش بپوشه و بعد بره بیرون. هوای خونه خفه بود.
داخل اتاق هیون رفت. چراغش خاموش بود و پسر لاغر اندامی روی تخت نشسته بود. چان انتظار نداشت بیدار باشه. اتاق شدیدا بوی سیگار میداد. هیون کاملا شبیه یه جسد به نظر میرسید. طوری که یول فکر کرد واقعا مرده.

_رئیست چکار کرد؟

نمیدونست چرا اما ناخوداگاه اینو پرسید. صدای بکهیون به شدت خش دار و داغون بود:

"گفت ازم خوشش میاد. براش بلوجاب رفتم."

چان جا خورد. صدای هیون اروم و یخ بود و انگار روح نداشت. چان با تردید اخمی کرد:

"مجبورت کرد؟"

و بک سر تکون داد:

"نمیدونم."

Aiden Where stories live. Discover now